۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

قاتل ندا همینجاست


در اخبار بود که مادر ندا از سر استیصال توجهش را به خارج از کشور گردانده و از سازمانهای بین المللی تقاضای رسیدگی به حقوق ابتدائی خودش را کرده است و خواسته است تا قاتل ندا را برایش پیدا کنند. اما قاتل ندا جای دوری نیست، پیش چشم همه مان است و خوب قیافه مرگبار او را میشناسیم... کجا میگردی مادر ندا؟ قاتل ندا همینجاست...


عکس قاتل ندا که در این سایت منتشر شده.

۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

برخیز تهران! نگذار کروبی مثل مصدق در مقابل اراذل تنها بماند!


:: فوری ::

خانه شیخ شجاع به محاصره اراذل و اوباش در آمده است. به گفته پسر کروبی، آنها محله را قرق کرده اند. دیگر جای نشستن نیست، جوانان جنبش سبز! از مرد و زن، بر ما واجب است که اجازه ندهیم کروبی به سرنوشت مصدق دچار شود. نگذاریم پیرمردی که همه چیزش را در طبق خدمت به ما مردم گذاشته است اکنون در خانه با زن و بچه اش در مقابل اراذل و اوباش بی شرافت تنها بماند.

اگر ماههاست دنبال عذر و دلیلی قابل قبول برای بیرون آمدن از خانه میگشتید، این همان است. از هرکجا که هستید به سوی خانه کروبی به راه بیافتید، تک تک به آنجا بروید و در قالب تماشاچی منتظر بمانید تا زمانی که تعدادتان کافی شده باشد که وارد عمل شوید و از شیخ ما محافظت کنید.

دوست عزیزی که این را میخوانی! رسانه توئی خبر را پخش کن! با موبایل، با ایمیل، با وبلاگت، همه را مطلع کن تا بیایند و به دفاع از شرف جنبش سبز برخیزند که الان وقت آن است.


۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

این «طبیعی» است که نام احمدی نژاد به عنوان فخر فرهنگی در جمهوری اسلامی ثبت شود

امروز «محمدرضا شرف»، معاون « ارتباطات، امور بین‌الملل و استان‌های انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» جمهوری اسلامی اعلام کرد که نام محمود احمدی نژاد «به عنوان یکی از مفاخر فرهنگی ایران ثبت گردیده است». من هیچ چیز به ذهنم نمیرسد که در مقابل این حرف بگویم، اما اگر شده همین یک سطر را باید مینوشتم اینجا.

شما بگوئید، در کشوری که کسانی مثل فروغ فرخزاد، احمد شاملو و محمد رضا شجریان را ننگ فرهنگی بدانند و بکوشند تا نام و خاطره آنان را از خاطره و اذهان مردم و فرهنگشان حذف کنند، آیا طبیعی نیست که محمود احمدی نژاد فخر فرهنگی محسوب شود؟



۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

دبیر کل حزب الله ایران: برادران لاریجانی یهودی های مخفی هستند!


باور کردنش مشکل است، اما آیت الله محمد باقر خرازی، دبیر کل حزب الله ایران، و ظاهرا همچنین برادر عروس خامنه ای، در جدید ترین صحبتهایش میگوید برادران لاریجانی به اسم مسلمانند اما در واقع یهودی های مخفی هستند!

متن سخنرانی ایشان را اول در سایت خبرنگاران سبز دیدم، که خوشبختانه فایل صوتیش را هم لینک کرده است، چون راستش تا خودم نشنیدم باور کردنش مشکل بود برایم، که به همین صراحت چنین حرفی زده باشد. ببینید چه میگوید! میگوید:‌
وقتی ما قتل هايی که در جامعه رخ می دهد را پی گيری ميکنيم ميبينيم در پشت تمام اينها صهيونيست ها هستند. خيلی از آنها به اسم مسلمان هستند اما دروغ ميگويند. دست هايشان کثيف است. ما در جامعه به شدت از اين افراد داريم و حضورشان محسوس است. لان هم در مراکز قدرت فوق العاده حضور پيدا کردند. ما در انصار حزب الله اين مساله را به عنوان يک تز قدرتمند مطرح ميکنيم. ما بايد فکری به حال اين افراد بکنيم که متاسفانه در مراکز قدرت حضور جدی پيدا کردند. نه تنها حضور در راس هرم قدرت قوای مختلف بلکه در خيلی از زير شاخه ها.

يک باند را کاملا در اختيار دارند. ما وحشت کرديم از اينکه يک جريان به اين قشنگی سازمان دهی شده است که نيروهای خودش رو در گلوگاه های نظام اسلامی قرار بدهد. و احساس ميکنيم يک جريان بسيار مخربی وجود دارد.آن دختر خانم انگليسی که می آيد زن فلان آقا می شود و بعدش هم آن آقا در بزرگترين قدرت اين نظام قرار دارد آيا اين طبيعی است؟ ما نميتوانيم اين را طبيعی تلقی کنيم. آيا قتل های زنجيره ای زير سر يهودی ها نبود؟ به نظر من اين مساله کاملا جدی است و سازمان های اطلاعاتی آمريکا و انگليس و موساد دقيقا دارند روی اين قضيه کار ميکنند. دنبال کودتا در کشور نيستند دنبال تصرف از درون اند. چطور می شود از يک روستای لاريجان بعضی از سران ما از آنجا سر درآورده باشند؟ چه طور شده به آنها اعتماد کرده ايم؟ سوابق اينها را بايد ببينيم که از کجا اين مسائل آب ميخورد. من اينها را در بسياری از مراکز قدرت نظام دنبال کرده ام. تمام مشکلاتی که در اين سی سال در نظام داريم با تمام صراحت عرض ميکنم از اين افراد است.
بقیه اش را خودتان گوش کنید حتما، که میگوید اینها را دارد پرونده شان را تکمیل میکند که یکی از همین روزها پته شان را بر آب بریزد، و اگر هم مقاومت کنند «حزب الله را به خیابانها میآورم». از شبکه های غذائی و مسکن و پوشاک میگوید که دست یهود است، و ...

اما نکته جالبتر برای من اینجاست که علاوه بر غیر عادی بودن سخنان جناب خرازی در مورد لاریجانی ها، و یا حتی بقیه این سخنرانی، این آیت الله کلا افکار غریب و ترسناکی دارند که از چند لحاظ دقت در آنها لازم است.

از جمله به این دلیل که افکار ایشان شدیدا از مشرب نازیسم سرچشمه گرفته است، گیرم در قالب تفکر و گفتمان اسلامی بیان شده باشد. این امر مهم است بخصوص با توجه به جریاناتی که در حال حاضر در کشورمان در حال اتفاق افتادن هستند. هنوز مدت زیادی نمیگذرد که متنی را به ریشه یابی «سلام هیتلری» که توسط حزب الله لبنان استفاده میشود اختصاص داده بودم، و همانجا صحبت کردم از ارتباط مستقیمی که بین تفکرات نژاد پرستانه و ضد یهودی نازی با برخی از این محافل فکری از جمله گروههای حزب الله وجود دارد. و البته خبر دارید که حزب الله ایران و حزب الله لبنان در واقع بازوان یک تن هستند. اما باز در همین رابطه این صحبتهای ایشان و صحبتهای دیگری که انجام داده اند و عرض خواهم کرد، از لحاظ دیگری هم جالب و مهم هستند، و آن قرابت عجیبی است که بین سخنان این آیت الله و دو کاراکتر اصلی در صحنه کنونی دولتی در جمهوری اسلامی، یعنی محمود احمدی نژاد و اسفندیار رحیم مشائی وجود دارد --قرابتی که دقیق و عمیق تر از آن است که به هیچ وجه بتواند اتفاقی باشد، و ارزش نگاه و تاملی نزدیکتر دارد.

اما چون بحث این شباهتها و روابط میتواند کمی طولانی تر شود و به هر حال از تیتر این مطلب هم فرامیرود، اجازه بدهید فعلا این سخنان را بشنویم و من هم حرفم را همینجا قطع کنم و جزئیات بیشتر را در یک متن جداگانه ای عرض خواهم کرد خدمت دوستان.

لطفا توجه کنید که دلیل اینکه صدای جناب آیت الله را روی چند تکه فیلم از یک تفکر بسیار مشابه با اینها مونتاژ کرده ام این است که در بلاگر قابل پخش بشود، چون بلاگر اجازه پخش صدای تنها را نمیدهد.








۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

اسناد دیگری از سازمان سیا که نشان از همکاری روحانیون با امریکا در کودتای 28 مرداد دارند


بازنشر این متن با ذکر مرجع (وبلاگ کالچراللاجیک) و نام نویسنده بلامانع است.
چند روز پیش اینجا متنی را ترجمه کرده بودم از «ری تاکیه» که در آن اشاره شده بود به اینکه نقش روحانیت، بخصوص آیت الله کاشانی، در کودتائی که منجر به برکناری مصدق در ایران گشت در واقع بیشتر از آن است که بسیاری از نویسندگان تاریخ معاصر ایران مطلع هستند، و در همانجا این را هم ذکر کردم که آقای «داریوش بایندُر» هم کتابی مهم در این مورد نوشته است که خوشبختانه شنیده ام  به فارسی هم ترجمه شده یا در دست ترجمه است.

همانطور که میشد حدس زد، آن مقاله و کلا این موضوع که روحانیت خدای نکرده با سازمان سیا یا انگلیس در موفق کردن کودتائی برای سرنگونی مصدق و بازگرداندن شاه همکاری کرده باشد برای بسیاری از هموطنان ایده ای پر مسئله و مخالفت برانگیز بود، و بحثهای مختلفی شروع شده است که کمابیش ادامه خواهد یافت تا زمانی که واقعیت به نحوی به روشنی بیاید.

اما از سوی دیگر اینکه چرا «واقعیت» در مورد یک اتفاق تاریخی با این اهمیت پس از قریب به شش دهه در تاریکی مانده و هنوز به «روشنی» نیامده است خود سئوالی است بسیار مهم و در واقع مرتبط به اصل قضیه، که در عین حال شاید کمتر پرسیده شده است.

من شخصا نه تاریخدان هستم و نه تخصصی در مورد کودتای امریکائی-انگلیسی بیست و هشت مرداد دارم، اما من هم مانند بسیاری دیگر با شنیدن این تز خواه ناخواه قضیه برایم جذابیت پیدا کرد و سعی کردم تا کمی بیشتر جزئیات آن را تعقیب کنم. اجازه بدهید جزئیات این تعقیب را که هنوز هم ادامه دارد فعلا کنار بگذارم، و در عوض شما را با یکی از نتایج آن تا این لحظه آشنا کنم، نتیجه ای که برای من دوکار مهم انجام داده: اول اینکه جای شکی باقی نگذاشته است که روحانیون و در راس آنان سید ابوالقاسم کاشانی نقشی بسیار اساسی (و آگاهانه) در موفقیت کودتای سیا بر علیه مصدق ایفا کردند، و دوم این که این اندیشه را در ذهن من کاشته است که نقشی که روحانیت در آن کودتا ایفا کرد، و ارتباطی که در آن زمان بین سازمانهای جاسوسی امریکائی و برخی روحانیون در ایران ایجاد گردید به همانجا ختم نگردید، بلکه ادامه یافت، تا جائی که ممکن است رابطه ای مستقیم بین آن ارتباط و شکل گیری انقلاب اسلامی و برپا گشتن یک جمهوری اسلامی در ایران توسط روحانیون وجود داشته باشد.

طبعا متوجه هستم که این ایده ای که من اینجا در یکی دوجمله خلاصه کرده ام حرف ساده ای نیست و به سرعت احساسات زیادی را در بسیاری افراد بر خواهد انگیخت، اما به جای پرداختن به جنبه های احساسی، ایدئولوژیک و یا سیاسی قضیه اجازه بدهید چند نمونه از شواهدی که مرا به آن جهت سوق داده را ارائه بدهم. البته این بحثی است که تنها با گذشت زمان و با دسترسی به شواهد و مدارک بیشتر، بخصوص دسته ای خاص از شواهد و مدارک که سازمان سیا و دولت امریکا در حال حاضر هنوز از انتشار آن سرباز میزنند، میتواند به قطعیت برسد، ولی به هر حال این وظیفه همه ماست که برای روشن شدن واقعیتها آنچه از دستمان بر میآید انجام دهیم.

توجه کنید که شواهدی که در این متن ارائه میشوند برگرفته از مدارک و مکاتبات محرمانه دولتی امریکا و انگلیس هستند که مشمول قانون گذشت زمان شده اند و طبق قانون آزادی دسترسی به اطلاعات اکنون در امریکا اکنون قابل دسترسی گردیده اند.

اجازه بدهید با نگاهی کوتاه به محمد تقی فلسفی، دشمن مصدق، و یار نزدیک کاشانی واز افراد نزدیک و مرتبط به خمینی شروع کنیم که برایم کمابیش واضح شده است که از ماموران سفارت آمریکا بود.

مثلا مدرک زیر را ببینید، که صفحه اول از یک تلگراف محرمانهٔ دو صفحه ای است در مورد وضعیت پروپاگاندا بر علیه کمونیسم در ایران، که در روز پنجشنبه نوزده اکتبر 1950، برابر با یازده مهرماه 1329 از سوی سفارت امریکا در تهران تحت نظر سفیر وقت امریکا به واشنگتن فرستاده شده است.

این سند گزارشی است از سفارت امریکا در تهران به واشنگتن، در مورد وضعیت تلاشهای محرمانه سفارت در تهران برای افزایش دادن پروپاگاندا بر علیه کمونیسم [عمدتا حز ب توده]. این افزایش در عکس العمل به جریاناتی بود که آن روزها تحت عنوان «بیانیه صلح استکهلم» با پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی بر علیه تسلیحات اتمی در حال اتفاق افتادن بود. اگرچه تمام این سند جالب است، اما متاسفانه چون ارتباط مستقیم به بحثمان ندارد توجه شما را تنها به دو بند از آن جلب میکنم، که ترجمه فارسیش به شرح زیر میباشد:
2- بخش پروپاگاندا خط محکمتری در مخالفت با کمونیسم و دفاع از امریکا از طریق مطبوعات و رادیو در پیش گرفته. حمله با تمام قوا انجام میشود، اما هیچ انتقادی به شکل رسمی از شوروی انجام نخواهد شد.
5- دو ملا در دو مسجد تهران از روز یکشنبه موعظه بر علیه کمونیست ها [حزب توده] را شروع کرده اند. رادیو ایران این سخنرانی ها را ضبط میکند تا برای بیست روز آینده دوبار در روز پخش شوند. همچنین یک ملا با ماموریت مشابه به تبریز فرستاده شده، و یکی نیز به مرکز استان کردستان.

این «ملاها» که به مساجد فرستاده شده اند تا بر علیه کمونیسم وعظ کنند چه کسی میتوانند باشند؟ طبعا سازمان سیا هرگز نام آنها را پخش نخواهد کرد، اما حتی با وجود گذشت زمان میتوان روشهای غیر مستقیمی برای حدس زدن هویت آنها پیدا کرد. به عنوان مثال، سایت اصولگرای «جهان نیوز» مقاله ای دارد در مورد محمد تقی فلسفی، با تیتر «هواداران مصدق منبر فلسفی را تعطیل کردند». این مقاله در مورد سخنرانی ها و دیگر فعالیتهای این ملاست که جهان نیوز طبق رسم جمهوری اسلامی وی را «زبان گویای اسلام» لقب میدهد. در این مقاله آمده است:
از طرف رادیو نزد ایشان [ملا محمد تقی فلسفی] رفتند که شیخ محمد تقی قبول کند به استودیوی رادیو برود و همه سخنرانی‎‎ها از آن‎جا پخش شود؛ مثل برنامه‎ای که آقای راشد داشت. آقای فلسفی در پاسخ این جماعت گفته بود: «اگر می‎خواهید حرف‎‎های من به گوش همه ملت ایران برسد، باید میکروفن رادیو را به مسجد بیاورید تا در حضور مردم به‎طور زنده بحث‎هایی را به سمع ملت برسانم» بالاخره از اول ماه رمضان، سخنرانی‎‎های شیخ محمد تقی فلسفی در مسجد امام خمینی (مسجد شاه آن زمان) برای اولین‎بار از رادیو به‎طور مستقیم پخش شد. شنیدن نام ائمه و ذکر صلوات از رادیو، برای مردم متدین آن زمان، عجیب و دلنشین بود. سخنرانی‎های مرحوم فلسفی در این دوران بیشتر علیه حزب توده بود که موردتوجه بی‎سابقه مردم قرار گرفت... روزنامه اطلاعات نوشت: «پخش سخنان مذهبی از مسجد شاه تا آخر ماه رمضان ادامه خواهد داشت. ابتدا مقرر بود فقط تا دهم ماه رمضان پخش سخنان مذهبی از رادیو به‎وسیله رادیو تهران انجام گیرد، ولی چون بیانات واعظ شهیر آقای فلسفی مورد استقبال و استفاده عمومی واقع شده، از طرف آقای نخست‎وزیر به رادیو تهران دستور صادر شد که تا آخر ماه رمضان، پخش سخنان مذهبی از مسجد شاه، به‎وسیله رادیو ادامه یابد.» مرحوم فلسفی درباره سخنرانی‎هایش علیه حزب توده می‎گوید: «منبر‎های ما از نوع مبارزه‎‎های بسیار مؤثر و مفید با حزب توده و مرام کمونیستی بود. تا آن زمان بزرگ‎ترین ضربه‎ای بود که به حزب توده وارد می‎شد، زیرا به عموم مردم می‎فهماند که تشکیلات حزب توده ضدخداست، ضد پیغمبر (صلی‎ا... علیه و آله و سلم) است، ضدقرآن است، ضد نماز است، ضدمسجد و شئون دینی است. مسلمانان باید هوشیار باشند که سرمایه ایمان و عواطف مذهبی خود را با تبلیغات پوچ آن‎‎ها از دست ندهند.»
در همین رابطه، مدارک «ساواک» نیز که تحت کنترل کامل سازمانهای جاسوسی امریکا اداره میشد نقش «مثبت» محمد تقی فلسفی و «اثر خوب تبلیغ ایشان» را ثبت کرده اند. سایت «آینده روشن»، متعلق به مصباح یزدی مدرکی از ساواک را نقل میکند که در آن نوشته شده است: «ايشان [فلسفی] در لفاف و گوشه و كنايه حرف نمي‌زد صاف و پوست كنده عليه حزب توده صحبت نمود و بدون ترديد اين تبليغ اثر خوبي در مردم خواهد گذاشت.»

به هر حال اگرچه مدرک محرمانه سفارت امریکا از محمد تقی فلسفی نام نمیبرد، اما در هر حال «عنایت» خاصی که رادیو ایران، وزیر اطلاعات وقت، و گزارشگران ساواک، که هر سه در واقع تحت هدایت سفارت آمریکا عمل میکردند، به جناب فلسفی و «موعظه» های ضد کمونیستی ایشان ابراز کرده اند جای خالی نام ایشان را تا حد زیادی پر میکند. اما اگر باور کردن اینها مشکل است برایتان عجله نکنید، هنوز اطلاعات و سرنخهای بیشتری هستند. به عنوان مثال، عکس زیر را در نظر بگیرید:


این عکسی است از آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی (با عمامه سیاه)، به همراه ملا محمد تقی فلسفی (عمامه سفید)، در کنار شعبان جعفری، مشهور به شعبان بی مخ (نشسته، با ریش) و تعدادی از هواداران یا به اصطلاح «نوچه» های شعبان، ونیز دونفر از مسئولان دولتی وقت، که عبارت باشند ازشهردار تهران و «معاون سیاسی نخست وزیر». این عکس در پایان یکی از «موعظه» های جناب فلسفی گرفته شده است، البته پس از سرنگونی مصدق، که در محلی به نام «تکیهٔ دباغ خانه» انجام میشد. اتفاقا نسخه ای از همین عکس در یکی از نشریات وقت با شرح مکان و اسامی افراد حاضر نیز به چاپ رسیده بود، که در زیر میبینید:


خوب، شعبان بی مخ و نقشش در کودتا را که شک ندارم همه میدانیم. اما آن دسته از دوستان که هنوز نکته مطلب را نگرفته ان لابد دارند از خودشان میپرسند کاشانی و فلسفی، آنهم در کنار این نوع مقامات دولتی پس از کودتای علیه مصدق در این عکس چکار میکنند؟ پاسخش را به خود شما وامیگذارم، اما قبل از آنکه ادامه بدهم، اجازه بدهید در همین مورد یک متن کوتاه را هم از «رجا نیوز» نقل کنم، که ظاهرا هنگام نوشتنش خبر نداشته اند که چنین عکسی وجود دارد که دوستان خوب حضرت امام را اینطور مستقیم به شعبان و متصدیان دولتی در تکیهٔ دباغخانه متصل میکند، وگرنه این توضیح را نمیدادند که: «'شعبان خان' مراسم عزاداری هم برپا می کرد! هزینه مراسم روضه‏ خواني دهه ماه محرم در تكيه دباغخانه را ساواک به عهده می گرفت.» (عین همین متن را خبرگزاری فارس نیز منتشر کرده است). عکسهای دیگری هم از کاشانی در کنار شعبان موجودند که ظاهرا مربوط میشوند به روزهای کودتا، اما این عکس از این لحاظ واقعا بی نظیر است که بسیاری از سر نخهای مرتبط با کودتا، از سفارت امریکا و فیضیه قم گرفته تا دربارشاه و زورخانه شعبان بی مخ و تکیه دباغخانه همه را یکجا به هم میرساند.

در هر حال، اجازه بدهید تا از محمد تقی فلسفی بگذریم، و بازگردیم به آیت الله کاشانی و نقشی که ایشان در تکمیل و موفقیت کودتای امریکائی بر علیه مصدق ایفا کردند.

در ماه نوامبر سال 1951، سفیر انگلیس در تهران طی نامه ای محرمانه به لندن نوشت: «امریکائی ها بسیار محرمانه به ما گفته اند که کاشانی با آنها در تماس است. نظر اصلی وی [کاشانی] مربوط به خطر کمونیسم و نیاز فوری به کمک امریکاست.» شاید این متن، و بخصوص آنچه در زیر میآید توضیح قابل قبولی برای این عکس ارائه کنند که آیت الله کاشانی را در حال مشاوره با سفیر آمریکا در ایران در زمان کودتا، همان که نامه بالائی در مورد مامور کردن چند آخوند برای موعظه بر علیه کمونیست ها و حزب توده را نوشته بود، یعنی آقای لوی هندرسون Loy Henderson نشان میدهد:



اما علاوه بر نامه و عکس فوق مدارک واضحتری نیز هست که جناب کاشانی را به نحو مستقیم تری با کودتای امریکائی مرتبط میکنند، از جمله متن محرمانه یک تحقیق تاریخ داخلی متعلق به سازمان سیا، که به بررسی کودتای بیست و هشت مرداد پرداخته است. این متن متنی بسیار مهم است که در صورت دسترسی به محتوای کامل آن بسیاری از رموز پنهان مانده نه تنها پیرامون کودتای بیست و هشت مرداد، بلکه همچنین در مورد انقلاب ۵۷ نیز به روشنی میرسند. اما ظاهرا درست به دلیل همین اهمیت و حساسیت، اگرچه متن با توجه به قوانین مربوط به گذشت زمان و آزادی دسترسی به اطلاعات با تلاش فراوان برخی محققین قابل دسترسی گردیده است، اما متاسفانه بخشهای عمده ای از متن قبل از در دسترس قرار دادن توسط سازمان سیا حذف گردیده اند، با این بهانه که اگرچه اینها اطلاعاتی قدیمی هستند اما هنوز «حساس» هستند و در صورت آزاد شدن میتوانند به «امنیت و منافع» بین المللی امریکا صدمه وارد کنند.

من زیاد روی این موضوع بحث نخواهم کرد، اما اجازه بدهید تنها دو نکته را گوشزد کنم: یکی اینکه این استدلال و رفتار سازمان سیا در مورد متن به صراحت حکایت از این دارد که بخشهای حذف شده مرتبط به افکار، افراد، سازمانها و جریاناتی هستند که در حال حاضر در ایران دارای اهمیت سیاسی میباشند (در غیر اینصورت استدلال مبنی بر « در خطر افتادن امنیت و منافع امریکا» مفهوم خاصی نداشت)؛ و ثانیا با مطالعه کامل متن (که در پائین همین صفحه آن را برای خواندن یا دانلود کردن در اختیار شما قرار میدهم) مشخص میشود که اگرچه آیت الله کاشانی یکی از شخصیتهای مهم و مطرح در جریان آن کودتا و نیز در این متن بوده است، اما قسمتهائی از متن که سانسور و حذف نشده اند به جز یکی دو مورد جزئی شامل هیچ اسم و ذکری از آیت الله کاشانی نمیباشد. به عبارت دیگر، بحثهائی که در ارتباط با کاشانی و جریان مذهبی بوده اند تماما مشمول «خطر برای امنیت و منافع امریکا» و در نتیجه حذف گردیده اند. با توجه به ارتباط عمیق و نزدیک فردی و ذهنی بین کاشانی و افرادی از قبیل نواب صفوی، بهبهانی، و خمینی، من نتیجه گیری را به خود شما واگذار میکنم.

اما در هر حال نکته جالب اینجاست که حتی همان یک یا دو جائی در متن که عرض کردم اسم کاشانی از تیغ سانسور در امان مانده است هم به اندازه گویا هستند، بخصوص یکی از آنها که پانوشتی است که احتمالا به سهو و تنها به دلیل قرار داشتن در پانوشت ها از چشم سانسور چی پنهان مانده است.

تصویری که در زیر میبینید از صفحه ای از متن است که حاوی اولین ذکر نام آیت الله کاشانی میباشد:


ترجمه بخشی که نام کاشانی ذکر شده (در دومین پاراگراف از آخر) به این شرح است:‌
... به عقیده ادوارد شرلی، کارمند سابق مدیریت عملیاتی سیا که در هنگام انقلاب به ایران سفر کرده بود... جای تردید است که بدون پشتیبانی آیت الله کاشانی و آیت الله بهبهانی عملیات مخفی سیا [عملیات آژاکس، یا همان کودتای بیست و هشت مرداد] قادر بود به موفقیت برسد، [در حالی که] کاری که این دو آیت الله در سال 1953 با کمک امریکا و انگلیس انجام دادند را خودشان احتمالا میتوانستند کمی دیرتر بدون چنین کمکی نیز به انجام برسانند...

اما یک نقطه دیگری که در متن اسم کاشانی حذف نشده است اینجاست، که سخن از مراحل بحث و تصمیم گیری در سفارت آمریکاست در مورد اینکه پس از سرنگون شدن مصدق چه کسی بایستی جانشین او بشود:


میگوید،

جانشین مصدق: آیت الله کاشانی یا فضل الله زاهدی؟
در این مرحله بر سر اینکه چه کسی باید جانشین مصدق بشود هیچ توافقی وجود نداشت. مسئولان آمریکائی تا مدتی در این فکر بودند که آیت الله کاشانی، متحد سابق مصدق را برگزینند، که پشتیبانان زیادی داشت و از مخالفان سرسخت مصدق شده بود. [در این نقطه یک پاراگراف کامل، که ظاهرا بحث از جوانب و مسائل مربوط به کاشانی بوده است، از متن حذف شده]. و سرانجام نظرها آرام آرام به ژنرال فضل الله زاهدی برای جانشینی مصدق رسید [و سپس شرح میدهد که زاهدی کیست و چرا انتخاب شد]...
توجه شما را بار دیگر به اهمیت نهفته در این چند خط فوق جلب میکنم. اینکه سازمان سیا از میان تمام گزینه ها به کاشانی و زاهدی رسیده باشد و بر سر انتخاب یکی از آنها به بحث بنشینند نشانگر اهمیت و مفید بودن فوق العاده فردی مثل کاشانی برای سیاستهای آنهاست، و گرنه ایشان هرگز از میان تمام گزینه های موجود به مرحله «نهائی» نمیرسید، جائی که تنها رقیب و هم وزنش یک ژنرال ارتشی با آنهمه سابقه روشن خدمت به شاه و آمریکا باشد، و تازه انتخاب بین آن دو هم برای امریکا و انگلیس اینهمه مشکل باشد.

اما از این هم بگذریم و اجازه بدهید پیش از تمام کردن این متن بسیار طولانی یک مدرک دیگر را هم خدمت شما عرضه کنم:
تصویر بالا صفحه دیگری است از متن محرمانه سیا، که در پا نوشت آن ذکری از کاشانی شده است به این شرح:
«جبهه ملی» تشکلی باز بود، مرکب از گروههای سیاسی با اهدافی لیبرال دموکرات و مخالف با دخالت خارجی در امور ایران. جبهه ملی شامل روشنفکران چپگرای ضد شوروی «حزب ایران»، کارگران و روشنفکران چپگرای «حزب زحمتکشان»، و کارگران، بازاری ها و روحانیون «مجاهدین اسلام» بود. آیت الله ابوالقاسم کاشانی، که بعدها نقشی کلیدی در کودتا بر علیه مصدق ایفا کرد، یکی از رهبران «مجاهدین اسلام» بود...
دقت کردید؟ «آیت الله ابوالقاسم کاشانی که بعد ها نقشی کلیدی در کودتای علیه مصدق ایفا کرد.»

به هر حال این متن بیش از حد برای یک وبلاگ طولانی شده است، و احتمالا شما هم از خواندش خسته شده اید. اما اینها چند نکته و شواهد و مدارکی بود که من با کمی تحقیق نه چندان گسترده به آنها رسیده ام، و اگر به قول معروف مشت نمونه خروار باشد، نه تنها هیچ جای شکی باقی نمیماند که روحانیت در زمان مصدق در نقشه ای پلید و ضد ملی و ضد دموکراتیک بر علیه منافع ایرانیان وارد عمل شدند، بلکه خط قرمز واضحی نیز که از آن ارتباط بین روحانیون و بیگانه ها، بخصوص ماموران مخفی امریکائی شروع میشود، به نظر میرسد در واقع مثل شاهرگ یا شاهراهی باشد که کاشانی و فلسفی و بهبهانی را از یکسو به سفارت آمریکا و از سوی دیگر به خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی مرتبط میسازد.

اکنون سئوالی که پاسخش 'تا اطلاع ثانوی' در حافظه اسناد و مدارک سازمان سیا محبوس خواهد ماند اینست که آیا این خط قرمز گروه انقلابیون پایه گذار جمهوری اسلامی را نیز به سفارت امریکا مرتبط میگرداند یا خیر؟ آیا این ممکن است که همکاری های شخصی به اهمیت آیت الله کاشانی با سفارت آمریکا، کسی که سفارت برای وی تا حدی اعتماد قائل بود که در شرف انتخابش برای رهبری کشور ایران به جای مصدق میبود، به همان جا خاتمه یافته باشد؟ آیا طرح سفارت آمریکا برای انتخاب یک روحانی به رهبری لازمه اش حذف شاه نیز بود؟ آیا سرنگونی نهائی شاه و جایگزین شدن وی توسط یکی از همرزمان و همفکران کاشآنی به نام خمینی، و ایجاد سیستمی تحت عنوان «جمهوری اسلامی» هیچ ارتباطی با آن نسخه ای که در زمان کودتای مصدق برای رهبر کردن یک روحانی و کنار گذاشتن شاه توسط ماموران مخفی امریکا نوشته شده بود دارد؟

اینها متاسفانه سئوالاتی هستند که فعلا تنها به صورت سئوال باقی خواهند ماند. . .


-------------------

متن کامل (البته نه چندان «کامل»، با توجه به 'حفره' های زیادی که توسط سیا در متن ایجاد شده اند) مقاله ای که بالاتر ذکر شد را میتوانید در زیر بخوانید، و یا در صورت علاقه به صورت فایل pdf به کامپیوتر خود دانلود کنید:





۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

واقعیت در مورد خمینی در نامه بنی صدر به همسرش در سال ۱۳۶۰


ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور در تاریخ ایران است. وی که در سال ۱۳۵۸، یک سال پس از انقلاب ۵۷، با رای گسترده مردم به ریاست جمهوری انتخاب شده بود، پس از تنها دو سال ریاست به دستور روح الله خمینی توسط مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۶۰ از ریاست جمهوری برکنار گشت.

متن زیر را از کتابی برگرفته ام که توسط ابوالحسن بنی صدر تحت نام «خیانت به امید» و با تاریخ انتشار 5 مهرماه 1360، یعنی حدود چهار ماه پس از عزل وی از ریاست جمهوری و پناه آوردن وی به فرانسه منتشر شده است. «خیانت به امید»، که به صورت نامه هائی از سوی بنی صدر از مخفی گاه به همسرش «عذراحسینی» نوشته شده است، در واقع گاهشمار ارزشمندی است از خاطرات اولین رئیس جمهوری اسلامی در روزهائی پر تنش که نقشی تعیین کننده و مانا در شکل گرفتن جهت و هویت سیاسی نظام اسلامی ایفا کردند.

کتاب البته طولانی است و و من تنها به معرفی چند سطر کوتاه از آن که در مورد افکار بنی صدر راجع به خمینی میباشد اکتفا میکنم، اما در صورت علاقه میتوانید متن کامل آن را اینجا بخوانید.


عذرا، همسر شجاع،

فکرش را بکن! با تمام توان میکوشیدم این روحانى پیر، معنویتى بى لک و پاك از هر آلودگى بماند. با چه تلاشى و با چه اخلاصى و با چه سماجتى مىکوشیدم بر دامن او گرد نیز ننشیند. و او چگونه کوشید قیافه پاك مرا با خشونت و بىرحمى لجن آلود سازد. نمىدانم تاریخ این صحنهها را چگونه تصویر خواهد کرد . . .

حسین (ع)، آزاده ترین آزادگان، رو در روى یزید ایستاد. مردم آن زمان و تاریخ دچار سردرگمى نمىشدند. یزید ستم و حسین عدل بودند. میان مصدق و شاه، باز داورى بسیار آسان بود. همه حق را به مصدق دادند. تاریخ نیز چنین کرد. اما میان بنى صدر و خمینى تشخیص حق آسان نیست. اما اگر فرض کنیم با کارهایى که بدستور او انجام مىگیرند و قرائن حکایت مىکنند که ادامه مىیابند و گسترش مىپذیرند، با اعدامهاى نوجوانان پسر و دختر، با کشتارها، با صحنه هاى تلویزیونى که در شخصیت کشى، روشهاى رژیم شاه را کهنه کرده اند، با فقر و فلج اقتصادى، با جنگ و بدتر از همه توهین به ملت و رأى او، و ویران کردن معنویت انقلاب او، تشخیص آسان مىشود، تصدیق نمیکنى که تاریخ مرا مظلومتر خواهد یافت؟

قضاوت تاریخ هر چه باشد، در این لحظات نسبت به سرنوشت خویش احساس تلخ ندارم. دلم شاد است. پر از شادى است چرا که از عقیده جدا نشدم و بخاطر دفاع از استقلال و آزادى و اسلام، اسلام رشد، اسلام محبت، اسلام آزادى، اسلام دفاع از حق محرومان، اسلام امید، اسلام ضد زور، اسلام ضد اسلام ارسطو زده که بر استبداد فقیه بنا گرفت و همه خشونت و جنایت از آب درآمد. بخاطر این اسلام، این آزادى همه جانبه، با تمام توان کوشیدهام و همه خطرها را پذیرفته ام . . .

همسر خوش اندیش،

مىدانم وقتى این سطور را میخوانى، سرزنش را آغاز مىکنى و میگویى از همان دیدار اول با خمینى که بازگشتم بتو نگفتم از این قیافه معنویتى مشهود نیست؟ نگفتم هر چه هست خشونت است؟ میکوشد قیافه اى معنوى بخود بگیرد اما با ناشیگرى، کمى دقت به آدمى امکان مىدهد بفهمد خشونتى است که زور مىزند خود را بپوشاند؟ اما گوش نکردى تا آمد آنچه بر سر تو و همه مردم آمد! . . . تصدیق مىکنم که راست مىگویى، تو این حرفهاها را زدى و هر بار هم که او قولى را زیر پا مىگذاشت، میگفتى، نگفتم این آدم اهل ریاست و فریب مىدهد؟ و راست است که در پاسخ تو و دیگرانى که جانب تو را مىگرفتند، مىکوشیدم مجنون وار تا که لکه ها را از قیافه او پاك کنم. اما در درونم طوفان بود. به کسى میماندم که اوراق حیات او را پیشارویش ورق به ورق بباد بدهند . . .

. . . میخواست مرا وسیله همین قصابىها بکند که اینک شخص خودش سرپرستى مىکند، این روزها که ماشین اعدام دختران 12 ساله و نوجوانان 12 تا 16 ساله با سرعت بگردش درآمده است، بر من بسیار سخت مىگذرند. به این زودى، دژخیمها از نهان گاهها بیرون آمدهاند و پیشاروى ملتى که انقلاب کرده است، اسلام و آزادى و معنویت و امید را "ذبح شرعى" مىکنند . . .

. . . تفکر سیاسى او از یونان قدیم میآمد: اکثریت قریب باتفاق مردم مثل گوسفند هستند و اقلیتى با استعداد
براى ولایت گله انسانها خلق شدهاند و باید آنها را اداره کنند. دو نوع حکومت بیشتر متصور نیست: حکومت عدل مذهبى و حکومت ستم غیر مذهبى و هر دو استبدادى هستند. یکى استبداد صالح است و دیگرى استبداد ظالم. گذرا بگویم وقتى مىشنیدند که مارکسیستها هم حکومت را استبدادى مىدانند و به استبداد بورژوازى و استبداد پرولتاریا قائلند، این نتیجه را مىگرفتند که حکومت دمکراسى واقعیت ندارد و آزادیهایى که داده انده همان بى بند و باریها هستند که وجودشان مخالف آزادى واقعى است. بیاد بیاور که طى این دو سال و نیم، هربار که از ضرورت آزادیها حرف زده ام، پاسخ ملاتاریا این بوده است که اینها مىخواهند جامعه ما بى بند وبار بشود . . .


۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

چه امیدی به این باغ وقتی باغبان کارش کشتن جوانه هاست...


«1-روز قبل از شماره اول نشریه یک نفر به خونمون زنگ زد گفت ما شنیدیم شما می خواهید مطالب تندی چاپ کنید و گفت که بهتره قبل چاپ نشریه رو نشون دانشگاه بدید. شماره اول نشریه که در آمد به اسم ژاژ به علت درج مطلبی به اسم دیکتاتور بزرگ و نوشتن مطلبی در مورد استالین اطلاعات منو مجبور کرد تمام نشریه رو ببرم تحویل بدم به ستاد خبری وزارت اطلاعات بار اولم بود که اطلاعات بهم زنگ می زد و من خیلی ترسیده بودم قبلش یه تعداد از نشریه رو برده بودم خونمون به خونمون هم زنگ زده بودن مامان و بابام و داداشم رو هم ترسونده بودن گفته بودن پسرتون رومی بریم زندان .این دوستاش همه زندان رفتن و [ . . . ] 2- با شماره سه دوباره مشکلات شروع شد رفتم نشریه رو از چاپ خونه بگیرم گفت که از حراست وزارت ارشاد آمدن گفتن که شما نشریه می زنین یارو گفته آره الان زیره چاپه اونم گفته بود که تموم که شد بیارین تحویل بدین چاپ خونه هم این کارو کرده بود من من داشتم می دیدم که نشریه رو داره می بره ولی کاری نمی تونستم بکنم [ . . . ] 9- امروز رفتم کمیته انضباطی .یه برگه جلوم گذاشتن گفتن پر کن نوشته بود شما از نظر کمیته ناظر بر نشریات محکوم شدید توضیحات خود را بنویسید منم توضیحاتم رو نوشتم .قرار شد موقعی که می خوان حکم بدن خبر بدن منم بیام هنوز که خبر ندادن ولی به زودی خبر می دن ... »

گوشه گوشهٔ کشور ما پر است از جرقه هائی که شب و روز دارند زاده میشوند و بعد با همان سرعتی که روشن میشوند با تلاش مضاعف برادران بینام و نامدار خاموش میشوند... درد اینجاست که اگر مملکتمان مملکت بود و در دست آدمهای درست و حسابی، این جرقه ها به جای اینکه با این جدیت سرکوب بشوند هرکدامشان بر عکس باید بال و پر میگرفتند و رشد میکردند تا شعله ای بشوند و هرکدام گوشه ای از این تاریکستان را روشن کنند که سی سال است ایران است. اما دریغ که هم ما میدانیم و هم خودشان که اینطور نیست، افسوس که خلاقیت ها و جوان ها باید بمیرند تا بی اخلاق ها و پیر ها باشند و بمانند . . .

دوستی این حکایت را برای من فرستاده، که اگر نقاشی بود، یک پای گنده را نشان میداد که دارد روی یکی از همان جرقه ها فرود میآید تا خاموشش کند... به این فکر کنید که آن جوانی که این وبلاگ را منتشر کرده همه امیدش از آن این بوده که اگر هم خاموش میشود لااقل گوشهائی شاید صدای فرود آن چکمه کذائی را بشنوند، و چشمهائی آن صحنه را ببینند و شهادت دهند که نوری بود و میخواست شعله ای شود، اما کشتندش و خاموشش کردند... همین.

این وبلاگ را ببینید و هفت خوانی را که نویسنده جوانش، که دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد است، مجبور شده برای انتشار یک نشریه ساده دانشجوئی بگذرد تا دست آخرهم به چند تا بهانه واهی معلقش کنند و «ممنوع الانتشارش» کنند، و امروز هم در خانه نشسته باشد و منتظر باشد که چه «حکمی» برای گناهان کبیره اش، از قبیل دیکتاتور خواندن استالین یا نشر خبر مرگ منتظری، صادرخواهد شد.

آخر چه سرنوشتی میتوان دید به جز فنا و زوال برای باغی که باغبانهایش هر صبح کارشان این باشد که بگردند و جوانه هایش را پیدا و لگد کوب کنند؟

اینجاست، خودتان جزئیاتش را بخوانید: هشت ماه خدمت صادقانه با نشریات اصلاح طلب

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

وقت آن رسیده است که روحانیت مسئولیت نقش خود در سرنگونی مصدق را قبول کند


عکس یادگاری آیت الله کاشانی و حجت الاسلام فلسفی
با شعبان بی مخ و نوچه هایش

این موضوعی است که «ری تاکیه - Ray Takeyh»، محقق و تحلیلگر تاریخ سیاسی ایران و خاور میانه، در مقاله ای جالب و مهم که امروز در روزنامه «واشنگتن پست» چاپ شده است به آن پرداخته است.

از آنجا که گمان میبرم این مقاله در عین حال که مهم و باارزش است اما ممکن است موجب برانگیختن مخالفتهائی نیز باشد، ترجیح دادم تا به جای گزارشی در مورد آن کل مقاله را ترجمه و در اختیار دوستان علاقه مند قرار دهم. از شنیدن عکس العمل های شما راجع به محتوای این مقاله ممنون خواهم شد. گفتنی است که محقق تاریخ معاصر ایران، داریوش بایندُر، کتابی در همین زمینه و با عنوان «ایران و سازمان سیا: بازبینی سقوط مصدق - Iran and the CIA: The Fall of Mosaddeq Revisited» منتشر کرده است که به نظر میرسد مرجع مقاله ری تاکیه نیز بوده باشد.

روحانیون مسئول شکست تلاشهای ایرانیان برای رسیدن به دموکراسی هستند
نوشتهٔ ری تاکیه - Ray Takeyh
روزنامهٔ واشنگتن پست، چهارشنبه 18 آگوست 2010
ترجمه به فارسی توسط صادق رحیمی
بازنشر این متن با ذکر مرجع (وبلاگ کالچراللاجیک) و نام مترجم بلامانع است.


این پنج شنبه سالروز یکی از افسانه شده ترین وقایع در تاریخ یعنی کودتای 1953 در ایران است، که نخست وزیر وقت محمد مصدق را سرنگون کرد. همکاری سازمان سیا در آن واقعه مدتهاست که سیاستمداران آمریکائی را به عذر خواهی واداشته است و رژیم مذهبی ایران را به سرزنش و توبیخ.

اما مسئله این حکایتِ آشنا چیست؟ مسئله اش این است که در عالم واقعیت نقش سازمان سیا در سقوط محمد مصدق ناچیز بود. واقعیت این است که بزرگترین نقش در سقوط مصدق را جامعه روحانیت ایران ایفا کرد، و نبایستی به جمهوری اسلامی این اجازه داده شود تا گناه روحانیون را به راحتی پنهان کند.

داستان دراماتیکی که در آن امریکائیان بد طینت کودتائی بر علیه مصدق به راه میاندازند، یا همان «عملیات آژاکس» مشهور، آنقدر بی تامل بازگفته شده که به نوعی واقعیت تبدیل گشته است. انصاف بدهیم، لیست بازیگران این حکایت حیرت آور است، «کرمیت روزولت»، برآمده از یکی از مهمترین خانواده های عالم سیاست امریکا، به اوباش و اراذل پول میدهد که بر علیه مصدق از همه جا بیخبر اغتشاش به راه بیاندازند، از آنطرف ماموران امریکائی شاه سرگردان را قانع میکنند که به کشورش برگردد و تاج تختش را پس بگیرد، و در عین حال کمونیست های دو آتشه و اغتشاشگران ناسیونالیست هم از آمریکا پول گرفته اند تا در خیابانها تظاهرات به راه بیاندازند . ادامه داستان هم به این ترتیب است که آنوقت ایران که در ورطه غلطید و از بحرانی به بحران دیگر رفت، روزولت نظامیها را مجبور کرد که بر علیه خواست قلبی شان وارد معرکه بشوند و دولت کوتاه اما پر اهمیت دموکراتیک مصدق را به پایان برسانند.

اما این قصه بخش عمده ای از واقعیت آن چه که در این جریان اتفاق افتاده است را از چشم پنهان میکند. ایران در سال 1953 در دل یک بحران اقتصادی بود. با ملی شدن نفت توسط تهران، انگلیس نفت ایران را تحریم کرده بود، و فشار ناشی از آن بین متحدان دولت مصدق شکاف انداخته بود. طبقه متوسط، که نگران وضع مالی خودشان بودند آرام آرام از کنار مصدق پراکنده شده بودند. بازاریان از مقاومت سرسختانه مصدق در مقابل انگلیس نگران بودند. لایه های تحصیلکرده رفته رفته از تمایلات خود محورانهٔ مصدق احساس نگرانی میکردند، و زمانی که افسران نیروهای مسلح نیز شروع به صحبت از ناخشنودی خود از مصدق و دخالت در امور سیاسی کردند آنوقت شایعات در مورد کودتای نظامی در دهانها افتاد.

این تنها بخت نبود که از مصدق برگشته بود، بلکه گروههای زیادی از جامعه ایران هم وی را تنها گذاشته بود.

و البته در همین گیر و دار سازمان سیا در تلاش برای سرنگون کردن مصدق بود. سازمان سیا با شاه ایران، که طبق معمول قادر به تصمیم گیری نبود، و با نظامیان ایرانی تماس برقرار کرد، از جمله با ژنرال فضل الله زاهدی که یک افسر فرصت طلب بود وخود چشم طمع به نخست وزیر شدن داشت. روزولت نقشه ای کشیده بود که طبق آن شاه با یک «فرمان حکومتی» مصدق را برکنار میکرد؛ فرمانی که قرار بود پانزدهم آگوست به او رسانده شود، اما فرمانده ارتشی که قرار بود پیغام را به مصدق تحویل دهد خود دستگیر شد و آن نقشه به سرعت در هم ریخت.

و اینجاست که داستان یک چرخش پیدا میکند. با فاش شدن خبر نقشهٔ کودتا، شاه از ایران فرار کرد و زاهدی پنهان شد. اما آنچه حیرت انگیز است این است که مدارک سری امریکائی که در دهه اخیر قابل دسترس شده اند نشان میدهند که امریکا نقشه دومی برای استفاده در صورت شکست نقشه ابتدائی نداشت، و واشنگتن در حال آماده شدن برای قبول شکست بود. تلگرافهای وزارت امور خارجه و سازمان سیا حاوی اعلام شکست کامل برنامه های مخفی آنها بود.

اما درست در زمانی که امریکائی ها امیدهای خودشان را برباد رفته میدیدند و برای ترک صحنه آماده میشدند، ارتش و روحانیون با هم متحد شدند تا مصدق را سرنگون کنند. مراجع روحانی از آغاز نسبت به بحران ناشی از ملی گرائی مصدق ظنین و نگران بودند. روحانیت همیشه در مقابل تلاشهای سیاستمداران سکولار از قبیل مصدق برای مدرنیزه کردن کشور و برای ایجاد یک سیستم جمهوری و ایجاد آزادی های مدنی مقاومت کرده بود. ملا ها احترامی که شاه با وجود همه کم و کاستهایش برای مراجع و روحانیون قائل بود را عمیقا به افکار و برنامه های سکولار مصدق ترجیح میدادند.

بعد از ناکام ماندن کودتا، روحانیون بلند پایه در قم پشتیبانی تلویحی خود را از آیت الله کاشانی که سخنگوی مجلس بود اعلام کردند، و از طریق روابط خود با بازار و نفوذ جدی که بر توده مردم داشتند نقشی مرکزی در ایجاد تظاهراتی که تهران را در خود غرق کرد ایفا کردند. مصدق تنها شده بود، و پس از اینکه با تاثیر روحانیت تظاهرات خیابانی هم به نفع شاه عوض شد، آنوقت ارتش وارد قضیه شد و مصدق را برکنار کرد. و به این ترتیب تنها چند روز بعد از تلاش شکست خوردهٔ سازمان سیا، شاه در میان جشن و هلهله به ایران برگشت.

واقعیت این است که در طی این جریانات، روزولت و همدستانش توطئه گرش بیشتر نقش تماشاگرانی حیرت زده را بازی کردند تا عاملانی موفق. در حقیقت بزرگترین تاثیر روزولت بر تاریخ ایران این بود که روایتی پر شاخ و برگ و اغراق آمیز از ماجراجوئی های خود را بیش از بیست سال پس از آن کودتا منتشر کند. این حکایت پر خطا سپس تبدیل شد به مرجعی برای تحلیل آن وقایع تاریخی، و دستمایه ای برای تخیل عوام، اگرچه واقعیت این بود که واشنگتن در عمل با خامی خاصی در مواجهه با وقایع تهران عاجز مانده بود. پرزیدنت آیزنهاور وقتی حکایت جریان را از روزولت شنید گفت، «من گزارش پر شاخ و برگ روزولت را شنیدم، بیشتر به داستانهای یک رمان ارزان قیمت میمانست تا واقعیتهای تاریخی.»

سیاستمداران امریکائی علاقه خاصی به قبول تقصیر و عذر خواهی برای بدرفتاری های قدیمی دارند. اما حقیقت این است که مسئولیت خفه کردن امیدهای دموکراتیک مردم ایران در تابستان 1953 در درجه اول بر گردن همانهائیست که یک حرکت دموکراتیک دیگر را در تابستان 2009 نیز خفه کردند:‌ روحانیون. آنهایند که بایستی از مردم ایران عذر خواهی کنند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

مستندی کوتاه در مورد جنبه های استراتژیک و سیاسی حمله اتمی امریکا به ژاپن


تخریب دو شهر بزرگ ژاپن، یعنی هیروشیما و ناگازاکی توسط امریکا با استفاده از یک سلاح دهشتناک جدید در آگوست 1945 نه تنها ژاپن را به تسلیم کامل و بدون قید و شرط راضی کرد و جنگ دوم جهانی را به پایان قطعی خود رسانید، بلکه مهمتر از آن دو (به هر حال خود امریکائیها هم که رمز مخابراتی ارتش ژاپن را شکسته بودند با خبر بودند که امپراطوری در جستجوی راهی برای تسلیم شدن با حفظ «آبرو» بود، و در اروپا هم چند ماهی از شکست نهائی آلمان میگذشت)، نقشی بود که تولید بمب اتمی و استفاده امریکا از آن در مسلط کردن ایالات متحده بر صحنه سیاست بین المللی برای نیم قرن پس از آن ایفا کرد.

کلیپ کوتاهی (حدود 18 دقیقه) که در زیر میبینید را از یک مستند بیست و شش ساعته بر گرفته ام به نام «دنیا در جنگ»، که در سال 1973 در انگلستان منتشر شده است. صدای راوی متعلق به لورنس الیویه، بازیگر مشهور تئاتر و سینماست.

این بخش از مستند به جنبه های دیپلماتیک و استراتژیک معرفی سلاح‌ جدید امریکا به جهان، و تصمیم هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا، برای استفاده از آن در ژاپن میپردازد.

اجازه بدهید این را هم بگویم که علاوه بر کل حکایت و محتوا، دو قسمت در این فیلم برای من خیلی جالبند: یکی مصاحبه با رابرت اُپنهایمر (از دقیقه یک تا دو را ببینید)، مسئول پروژهٔ مانهاتان و تولید بمب اتم ، که گریه میکند و آن خاطره را از کتاب بهاگاواگیتا، که ویشنو به فرم فرشته مرگ با چندین دست در میآید و میگوید، «اکنون من مرگ هستم، نابود کنندهٔ دنیا». و صحنه جالب دیگرش مصاحبه با پال تیبتز، خلبان هواپیمائی که به نام اینولاگی (که اسم مادر تیبتز بود) نام گذاری شده بود و بمب را بر هیروشیما انداخت، که خاطرات سفرش را با جزئیات زیاد تعریف میکند.

ضمنا عذر میخواهم از دوستانی که انگلیسی نمیدانند برای اینکه وقت و فرصت ترجمه و زیر نویس فارسی را ندارم.





پ.ن.: دوستانی که با سریال کارتونی «خانواده سیمپسون - The Simpsons» آشنا هستند حتما کاراکتر «آقای برنز» را در خاطر دارید. اگرچه «مت گرونینگ Matt Groening» نویسنده کارتون سیمپسون ها خودش گفته که کاراکتر مشهور «آقای برنز - Mr. Burns»، یعنی «چارلز مونتگومری برنز» را بر اساس شخصیت یک سرمایه دار ثروتمند نروژی به نام «فردریک اولسن - Fredrik Olsen» نوشته است، اما من حدس میزنم به احتمال قریب به یقین شخصیتی اصلی که «آقای برنز» کارتون سیمپسون ها به آن اشاره دارد وزیر امور خارجهٔ ترومن، به نام «جیمز برنز - James Byrnes»، است که مسئولیت مستقیمی در پیشبرد تکنولوژی هسته ای نظامی داشت، و با نیز خود نقشی اساسی در قانع کردن ترومن به انجام حمله به ژاپن با بمب اتمی حمله ایفا کرد. این شباهت را حتی در شکل ظاهری این دو «آقای برنز» میتوان مشاهده کرد.



توپ اتمی


حتی پیش از تولید و استفاده از بمب اتمی در سال 1945، برای رهبران آمریکا مشخص بود که این بمب قادر خواهد بود صحنه آرایش سیاسی جهان را عمیقا به نفع آنان تغییر دهد.

اما انفجار اولین بمب اتمی تنها نقطه شروعی بود برای تلاشها و رقابتهای پیچیده و طولانی در صحنه سیاست و تکنولوژی مرتبط با سلاحهای هسته ای. یکی از جنبه های این رقابت ها در زمینه پیشرفت در تولید روشهای مختلف برای رساندن بمب به مقصد خود بود.

ایالات متحده در دههٔ پنجاه میلادی پروژه ای را آغاز کرد که به نام «توپ اتمی - Atomic Canon» شناخته میشد. این پروژه همانطور که از اسم آن برمیآید تخصیص داشت به تولید و بهینه سازی تکنولوژی اتمی «سبک» که قادر به «تحویل» بمب اتمی از طریق شلیک کردن بمب اتمی به صورت یک گلولهٔ توپ باشد.

فیلم کوتاهی که در زیر مشاهده میکنید صحنه هائی را نشان میدهد از اولین باری که ایالات متحده «توپ اتمی» خود را آزمایش کرد. این آزمایش در سال 1953 در بیابانهای ایالت «نوادا» در جنوب غربی امریکا طی عملیاتی با نام رمز «Shot GRABLE» انجام گرفت.

نقطهٔ انفجار، که در ارتفاع 160 متری بالای زمین قرار دارد، تا محل استقرار توپ ده کیلومتر فاصله دارد، و نیروی تخریب بمبی که به صورت گلوله توپ در این عملیات شلیک و منفجر گردید 15 کیلوتُن بود، که برابر است با نیروی حاصل از انفجار پانزده میلیون کیلوگرم تی ان تی. گفتنی است که قدرت تخریبی بمب «پسر کوچک» (Little Boy) که در ششم آگوست 1945 بر هیروشیما انداخته شد نیز پانزده کیلوتُن بود.

همچنین گفتنی است که پروژهٔ «توپ اتمی» امریکا در سال 1991 متوقف گردید، اما ادامهٔ تحقیقات مربوط به توپ اتمی منجر به پروژه تازه ای گردید که از سال 2003 به تولید سلاحهای اتمی معروف به «سنگر شکن - Bunker Buster» اختصاص داده شده است، اینها سلاحهائی هستند که ابتدا به زیر زمین نفوذ میکنند و سپس با انفجاری اتمی هدفهای زیرزمینی خود را نابود میگردانند.



۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

یک پیشنهاد کوچک به سربازان جنبش سبز


دو سه روز گذشته بعضی رسانه ها گزارشی منتشر کرده بودند که اگرچه مهم و مرتبط با جنبش مردمی بود اما انعکاس چندانی در سایتها و رسانه های فارسی نداشت. این متن را هم برای این مینویسم که آن خبر کمی بیشتر شنیده شود، و هم پیشنهاد ساده ای داشتم که اینجا مطرح میکنم تا شاید توجهی به آن جلب شود و به عمل برسد.

خبر مذکور در مورد رقابتهای داخلی برزیل بر سر انتخابات آینده ریاست جمهوری بود، با این نکته که مخالفان حزب آقای لولا داسیلوا (حزب کارگر)، بر این موضوع انگشت گذاشته اند که او با جمهوری اسلامی و احمدی نژاد دوستی کرده است، بخصوص که جانشین حزبی داسیلوا، یعنی خانم «دیلما روسُف» نیز از برخورد داسیلوا با جمهوری اسلامی پشتیبانی کرده و آن را برای جلوگیری از خونریزی در خاور میانه مفید خوانده است [ اصل خبر از رویترز را اینجا، و ترجمه فارسی بخش کوتاهی از آن در رادیو فردا را اینجا ببینید].

طبق این گزارش، آقای «خوزه سِرا» کاندیدای متخب چند حزب مخالف داسیلوا مثلا بر مسئله حقوق بشر تاکید کرده و گفته است «همه چیز به حقوق بشر مربوط است! رژیم ایران زنان را با سنگ به قتل میرساند، روزنامه‌نگاران را زندانی میکند و مخالفانش را تنها به این جرم که مثل آنان نمیاندیشند اعدام میکند!»

و البته این تنها آقای «سِرا» و احزاب مخالف نیستند که داسیلوا را متهم می‌کند که روابط برزیل با جهان غرب را فدای دوستی با حکومت‌های دیکتاتوری مثل ونزوئلا و ایران کرده است، بلکه افکار عمومی برزیل نیز اکنون آرام آرام برعلیه رفتارهای داسیلوا انگیخته شده. مخالفان حتی حزب کارگر (حزب آقای داسیلوا) را متهم می‌کنند که تحمل اندیشه مخالف را ندارد و به سانسور روی آورده است. رویترز برای نمونه از یک وکیل در ریودو ژانیرو مینویسد که در مصاحبه ای میگوید، «من هیچ شکی ندارم که داسیلوا و رفقایش اگر دستشان برسد برزیل را مثل ایران خواهند کرد.»

اما اجازه بدهید این مقدمه خودم را با عرض دو نکته زیر به نتیجه گیری برسانم، که:
  1. اولا، با توجه به نوع سیاستهای خارجی دو کاندیدای رقیب در انتخابات برزیل (سِرا و روسُف) و با توجه به ضربه هائی که دیده ایم پاپولیستهائی مثل داسیلوا یا چاوز قادرند به اهداف جنبش سبز وارد آورند به نظر میرسد این به نفع ما باشد که در صورت توان بر علیه گروه داسیلوا بر انتخابات برزیل تاثیر بگذاریم. این نکته بخصوص با توجه به نتایج آخرین نظرسنجی ها مهمتر میگردد که نشان داده اند خانم روسُف چهار تا پنج درصد از آقای سِرا پیش است.

  2. و ثانیا در طی یک سال تجربه جنبش سبز عملا از قدرت تاثیر گذاری مستقیم و قابل مشاهده اینترنت آگاه گشته ایم، قدرتی که نه تنها از طریق آگاه سازی و همراه سازی قوا و افکار مردمی درون ایران، بلکه همچنین از طریق انتقال و مرتبط ساختن دو سویهٔ پیامها و دیدگاههای مردم ایران با مردم جهان ابعاد و نیز تاثیرات اجتماعی و سیاسی جنبش سبز را بسیار فراتر از ایران در سطحی جهانی منعکس و مطرح ساخته است. این نکته نیز بخصوص با توجه به اخبار مربوطه مهمتر میگردد، که فشار پیغامهای روز افزون اینترنتی (تویتر و ایمیل) بوده است که داسیلوا را مجبور کرده تا موضع اخیر خود را در اعطای پناهندگی به سکینه آشتیانی اتخاذ کند (صفحه سوم این گزارش رویترز را ببینید).
بنا بر آنچه ذکر شد، به خصوص با توجه به دو نکته آخر، پیشنهادی که بالاتر عرض کردم این است که دوستانی از جنبش سبز که توان تکنیکی تولید محصولی ویدئویی را داشته باشند یک کلیپ تبلیغاتی کوتاه و ساده (در واقع ساده تر بهتر و موثر تر خواهد بود) خطاب به مردم برزیل تولید کنند و در آن بر این نکته تاکید کنند که همکاری لولا با دیکتاتوری اسلامی در ایران و بخصوص رفاقت صمیمانه اش با ا.ن و برنامه های تبلیغاتی و نظامی وی تا چه حد به تلاشهای خونین مردم ایران برای دسترسی به حقوق اولیه بشری و اجرای دموکراسی در ایران خسارت زده است. این پیغام بایستی بر این نکته تاکید مستقیم کند که اگر لولا کمترین تعهد حقیقی به حقوق بشر، دموکراسی و صلح‌ جهانی داشت هرگز قادر به همکاری با هیتلر معاصر نمیبود.

میتوان از پیش اطمینان داشت که چنین ویدئوئی بخصوص اگر به شکلی موثر و قوی ساخته شده باشد در سطح بسیار گسترده ای در برزیل پخش و دیده خواهد شد و از یکطرف میتواند تاثیر سیاسی قاطعی بر سرنوشت حزب لولا و در نتیجه سیاستهای آینده برزیل نسبت به جنبش سبز و جمهوری اسلامی بگذارد، و از سوی دیگر چنین پدیده ای این پتانسیل خبری و روانی را نیز خواهد داشت که در سطحی گسترده تر از برزیل نیز به نفع جنبش سبز انعکاس جهانی پیدا کند.

امروز دنیا یک دهکده کوچک است، و جنبش مردمی ایران که در واقع یکی از اولین فرزندان خلف این واقعیت است باید با درک عملی این امر تا حد ممکن از آن استفاده کند.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

تریتا پارسی: اگر اوباما حمله به ایران را قبول نکند رئیس جمهور پس از وی اینکار را خواهد کرد


تریتا پارسی، یکی از اعضای گروه «نایاک»، که به لابی جمهوری اسلامی در واشنگتن معروف میباشد، در مقاله ای که در وبسایت نشریه «سالن» منتشر شده است اعلام کرده که کمپین برای حمله به ایران در ایالات متحده آغاز گردیده است، و مقدمات این حمله به نحوی در حال چیده شدن هستند که حتی اگر اوباما به ایران حمله نکند، رئیس جمهوری که پس از وی خواهد آمد چنین خواهد کرد.

پارسی در این مقاله با رجوع به متنی که اخیرا توسط جفری گلدبرگ با نام «نقطه بی بازگشت» در مجلهٔ پر خوانندهٔ‌ «آتلانتیک» منتشر شده است به این نکته اشاره میکند که در گفتمان این کمپین، همانطور که از تیتر مقاله گلدبرگ برمیآید، موضوع حمله به ایران اکنون از نقطهٔ بدون بازگشت عبور کرده است و حملهٔ نظامی حتمی است، و تنها سئوالی که هنوز بی جواب مانده این است که آیا این حمله بهتر است توسط اسرائیل آغاز گردد یا ایالات متحده.

وی در متن بسیار طویل خود پس از بررسی مقاله گلدبرگ و جنبه های مختلفی از روابط اسرائیل و ایران و منافع اسرائیل به این نتیجه میرسد که کمپینی جدی برای حمله به ایران آغاز گردیده است که در حال آماده سازی و توجیه افکار عمومی برای قبول حمله نظامی به ایران میباشد. هدف این کمپین، به عقیدهٔ تریتا پارسی، الزاما مجبور کردن اوباما به ورود به جنگ با ایران نیست، بلکه در واقع یکی از اهداف آن میتواند این باشد که اوباما را رئیس جمهوری ضعیف و بی جرات در دفاع از امنیت ملی امریکا در مقابل جمهوری اسلامی نشان دهد تا رئیس جمهور بعدی برای حمله به ایران زمینه بهتری داشته باشد.


۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

این واقعیت تلخ است که اصلاح طلبان از تغییر رژیم جلوگیری میکنند


اجازه بدهید قبل از شروع اول این را بگویم که مدتهای زیادی فکر کردم به این که آیا نوشتن این متن صلاح هست یا خیر تا نهایتا به این نتیجه رسیدم که بله هم صلاح است و هم لازم؛ و دوم اینکه میدانم دوستان زیادی از آنهائی که خود
را در کمپ «اصلاح طلبان» میابند ممکن است نه تنها از این متن لذت نبرند بلکه برعکس از حرفهای من ناراحت هم بشوند. اما امیدوارم که در نهایت فایده حرفهای من لااقل آنقدری باشد که بشود گفت ارزش دلگیری دوستان را داشته است.
بگذاریدمستقیم بروم سر مطلب، یعنی این که واقعیات یک ساله گذشته نشان داده است که دوستان اصلاح طلب در جنبش سبز و در راس آنها بزرگان اصلاح طلب چه آنان که درون کشورند از قبیل جناب موسوی، کروبی، یا خاتمی و دیگران، و چه آنهائی که ایران را ترک کرده اند از قبیل مهاجرانی و کدیور، این دوستان هر زمان که جنبش به نقطه ای رسیده که در صورت عبور از آن نقطه جریان وقایع عملا به شکلی «بی بازگشت» به نفع مردم و بر ضد سیستم جمهوری اسلامی شکل میگرفت (مثلا تظاهرات ۲۵ خرداد یا همین جریان اعتصابات اخیر را در نظر بگیرید) به بهانه وحشت از امکان مرگ یا مجروحیت مردم از آن حرکت جلوگیری کرده اند.

اگر این موضوع در نگاه اول معمولی و «طبیعی» به نظرتان میرسد (کما اینکه به گمانم منطق فرهنگی جامعه ایران حال حاضر دقیقا چنین حکمی را میکند که این رفتاری طبیعی و معقول است)، اجازه بدهید کمی زاویه نگاه را عوض کنیم تا شاید بعد دیگری از این حکایت روشن شود. به این فکر کنید مثلا، که همین گروه از دوستان و بزرگان بارها اعلام کرده اند که اگر یک دولت خارجی به ایران حمله کند آنوقت کشته و مجروح شدن جوانان ایران دلیل کافی برای خود داری ایشان از مشارکت در جنگ و تشویق جوانان به رفتن جلوی بمب و گلوله نخواهد بود و آنها را بدون لحظه ای تامل به جبهه های جنگ برای کشته شدن خواهند فرستاد.

این تفاوت فوق را در مقابل پس زمینه ای شامل این چند واقعیت بگذارید که :
  1. به استثنای یک خیزش تند و خونین مردمی، در حال حاضر هیچ دلیل و شاهد قابل قبولی حاکی از امکان عوض شدن رژیم کنونی در آینده نزدیک تا نه چندان دور وجود ندارد، و در واقع این گروه خاص پس از برنامه ریزی و سرمایه گذاری های چند ساله اکنون مشغول چیدن میوه های تلاشهای خود هستند و به قول معروف تازه بر «خر مراد»‌ سوار شده اند و هیچ دلیل خاصی نمیتوان پیشبینی کرد که چرا بایستی به راحتی و با تبعیت از ملاحظات و محدودیات «مدنی» از قدرتی که با اینهمه برنامه ریزی به دست آورده اند و در راه حفظ آن حاضر به اینهمه جنایت بوده اند دست بکشند

  2. بدون شک و تردیدی میتوان دید که رژیم کنونی در حال بردن کشور به سوی یک جنگ است. به عبارت دیگر هر نوع تحلیل عقلی مبنی بر هرنوع سناریوئی که طبق آن این رژیم برجا باقی بماند، به سرعت به این نتیجه ختم میشود که دیر یا زود (بسته به نوع سناریو و تحلیل) ایران به جنگی خانمان برانداز مبتلا خواهد گشت

  3. به راحتی و بدون شک و تردید میتوان پیشبینی کرد که تلفات و ضایعات ملی ناشی از حمله نظامی به ایران بسیار گسترده تر و بیشتر از تلفات ناشی از خیزش احتمالی مردم در مقابل این رژیم خواهد بود.
و آنگاه، با توجه به حقایق سادهٔ فوق راحتتر متوجه «غیر منطقی بودن» آن تفکری میشویم که میگوید این طبیعی و «منطقی» است که اصلاح طلبها در عین حال که دولت کنونی را غیر مشروع و کودتائی میدانند، و در عین حال که به خوبی میدانند این رژیم نه تنها ناقض و نابود کننده هرگونه امید پیشرفت، بهروزی و آزادی های اجتماعی و فردی مردم ایران، بلکه همچنین خطر و تهدیدی جدی و واقعی برای صلح این کشور، این منطقه و جهان به حساب میآید، باز حاضرند تا به عذر جلوگیری از خشونت و یا خونریزی از جریان واقعی جنبش مردمی درست در مقاطعی حساس و سرنوشت ساز جلوگیری کنند (بار دیگر دو مثال قبلی را به خاطرتان میآورم: جلوگیری از تظاهرات ۲۵ خرداد، و درخواست پایان اعتصاب غذای زندانیان در هفته گذشته).

به عبارت دیگر، باز به حرف آغاز این متن برگشته ایم، و این سئوال که چرا و چگونه است که دوستان اصلاح طلب از سوئی به بهانه امکان مرگ تعدادی از مردم تصمیمات و تاکتیکهای سیاسی خود را به نحوی برنامه ریزی کرده اند که رژیم را از گذر از نقطه بدون بازگشت نجات داده است، و از سوی دیگر اعلام میکنند در صورتی که دولتی خارجی به قصد جایگزین کردن این رژیم، و یا حتی به قصد ساقط کردن برنامه های خطرناک نظامی این رژیم از قدرت نظامی خود استفاده کند آنان از مصرف کردن همان جان ها و همان مردم، آن هم در مقیاسی به مراتب گسترده تر و مرگبار تر اما در راه نجات همان رژیم، ابائی نخواهند داشت. سئوالی که طنین آن در ذهن میماند این است که این منطق اصلاح طلبان بر کدام خواست و اصلی استوار است؟


تصویری اختصاصی از روش ابداعی احمدی نژاد در مقابله با تحریمهای نفتی


احمدی نژاد در عسلویه گفت: با تحریم نمیتوانید جلوی حرکت ما را بگیرید. وی در جائی دیگر همچنین با اظهار این که «من خودم دکترای برنامه ریزی حمل و نقل دارم» ادعا کرده بود که تحریمهای اخیر هیچ تاثیری بر اقتصاد جمهوری اسلامی نخواهند گذاشت به جز سرعت دادن به پیشرفت آن، و ادعا کرده بود که جمهوری اسلامی راههای فراوانی برای حمل و نقل محصولات نفتی خود دارد که غربی ها از آن بی اطلاعند، و از سوی دیگر محمد رضا رحیمی معاون اول احمدی نژاد نیز در اجلاس رؤسای آموزش پرورش مناطق سراسر کشورگفت این تحریمها مقدمه ظهور امام زمان است، اما در عین حال تاکید کرد که «در مقابله با تحریمها یک شیوه جدید اقتصادی طراحی میکنیم و به ریش آنها میخندیم»، و گفت این «شیوه جدید» ، که ظاهرا همان شیوه ایست که احمدی نژاد به آن اشاره کرده بود، شیوه ای است که با آن «هرمزگان را از یکطرف به آستارا و از طرف دیگر به عراق و سوریه و آذربایجان وصل خواهیم کرد.»

خبرنگار کالچراللاجیک اخیرا به تصویری اختصاصی از شیوهٔ مورد نظر احمدی نژاد و معاون اولش دست یافته است، که در زیر مشاهده میکنید. گفتنی است که این روش از ابتکارات شخص دکتر محسوب میشود و تمام مراحل طراحی و عملیاتی آن بدون دخالت هیچ دولت و یا ماشین آلات خارجی و تنها با کمک مقام معظم رهبری عملی گشته است، و یکی از شاخصه های غیر منتظره این روش دو منظوره بودن آن است، به این صورت که علاوه بر حل مسئله حمل و نقل، این روش هنگامی که به تولید انبوه برسد همچنین در حدود 32% از مصرف بنزین داخلی را نیز کاهش میدهد. طبق گزارش خبرنگار ما این پروژه قرار است تا چند ماه آینده به مرحله تولید انبوه برسد.


عسلویه: یکی از برادران ستاد بسیج حمل و نقل روش جدید مشهور به «ا.ن.ی» را نمایش میدهد



۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

احمدی نژاد:‌امریکا و اروپا در حال رفتن هستند، حالا جفتکی هم میاندازند!


دیروز احمدی نژاد در «همايش هفته جهاني مساجد» یکی دیگر از آن «سخن رانی» های خودش را کرد، و البته طبق معمول خبرگزاری های دولتی سعی کردند صدایش را در نیاورند، اما روزنامه جمهوری اسلامی متن کامل سخنرانی را منتشر کرده است، که چون جای زیادی منتشر نشده بود گفتم چند تا از در و گهرهای درشت ترش را اینجا هم نقل کنم تا گم نشود...

  • تصميم گرفته شد ما از اين تحريم‌ها استفاده و توليدات خود را گسترده و جهاني كنيم، از اين كار زشت آنها براي برپايي يك نظام اقتصادي جديد در جهان بهره ببريم و اين‌كه از همان مسيري كه آن‌ها مي‌خواهند به ما ضربه بزنند به آنها ضربه بزنيم.

  • شما اگر ايران را از تاريخ بگيريد ديگر چيز قابل ذكري در ايمان، فرهنگ، رفتار انساني و خداپرستي نمي‌ماند. آنچه در تاريخ در اين زمينه‌ها به وجود آمده بخش قابل توجهي متعلق به ايران است... فرهنگي كه در ايران‌زمين حاكم است مي‌تواند دست ملت‌ها را بگيرد و در دست امام موعود بگذارد و نجات دهد و آن‌ها اين را فهميده‌اند...البته بايد گفت كه ايران يك محدوده جغرافيايي نيست بلكه به مفهوم ايستادگي در برابر مستكبران و ظالمان و فرهنگ خداپرستي و مقابله با ستمگران و تلاش براي ايجاد حيات طيبه و مكتب اسلام ناب محمدي است. ايران متعلق به 75 ميليون ايراني نيست همانطور كه پيامبران متعلق به گروه‌هاي خاص نبودند. ايران هم مانند پيامبران متعلق به بشريت است.

  • امروز شيطان همه‌ لشكرش را در ايران و آمريكا خيمه داده است و شايد مركزش در ايران باشد.

  • اگر يك دولت در جهان بطور كامل مشروعيت داشته باشد آن هم ايران است. البته ما دولت‌هاي مشروع ديگري در جهان داريم مانند سودان و سوريه. اما اين دولت ماست كه هم راي ملت را دارد و هم تنفيذ رهبري.

  • آنها [امریکا و اروپا] در حال رفتن هستند. حالا اگر بتوانند جفتكي هم مياندازند...

  • دين منهاي امام بي‌معناست. دين منهاي امام با بي‌ديني تفاوت چنداني ندارد.

  • ما سومين نقش را در سياست‌هاي برنامه پنجم توسعه به روزي حلال داديم ... البته وقتي قرار بود اينها تصويب شوند گفتند تعبير روزي حلال چيز خوبي نيست و آن را حذف كردند. اگر مبنا، خانواده درست و روزي حلال باشد ديگر از جامعه جنايتكار بيرون نمي‌آيد. اين صهيونيست‌ها كه مي‌بينيد، يا خانواده‌شان ويران بوده يا روزي‌شان حلال نبوده است. والا نمي‌توان تصور كرد كه اينقدر جنايت توسط اين‌ها انجام شود.





۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

نیویورک تایمز:‌ امریکا میخواهد برای سوزش ناشی از تحریمها به ایران «پماد» تعارف کند


طی مقاله ای با این تیتر عجیب که بیشتر به نوعی پاسخ میماند به یاوه گوئی های احمدی نژاد در مورد آب ریختن به جائی که میسوزد، روزنامه «نیویورک تایمز» امروز نوشته است «رئیس جمهور اوباما و وزیر امور خارجه، کلینتون، با این استدلال که تحریمهای اخیر دردی به مراتب بیشتر از آنچه جمهوری اسلامی انتظار داشته بر آن دولت تحمیل کرده است تصمیم گرفته اند که شانس دیگری به رهبران جمهوری اسلامی برای گفتگو در مورد مسائل هسته ای آن کشور بدهند.»

این مقاله سپس شرح‌ میدهد که گزارشها حاکی از آن است که طی مدتی که از آغاز دور جدید تحریمها میگذرد جریان بنزین به ایران به نحو محسوسی کاهش یافته است، بانکهای بسیاری از اروپا تا پاکستان از ترس جریمه شدن از معامله با ایران سرباز زده اند، و تلاش مقامات جمهوری اسلامی برای انعقاد چندین معامله در زمینه نفت و گاز به ارزش میلیاردها دلار به شکست انجامیده اند.

نیویورک تایمز مینویسد که هم هیلاری کلینتون و هم باراک اوباما اخیرا در اظهارات خود اشاره کرده اند که تحریمهای گسترده جدید تاثیر جدی بر اقتصاد ایران گذاشته است و اثرات خود را آشکار میکند، اما در عین حال هردوی آنها به این نیز اشاره کرده اند که دولت جمهوری اسلامی آنچنان سرمایه گذاری ایدئولوژیک عمیقی در صنایع اتمی دارد که ممکن است قادر به اجرای یک تحلیل روشن از سود و ضرر خود در این زمینه نباشد.



۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

اختلافات مشائی و اصول گرایان از چه جنسی است؟


طی دو سه روز گذشته یکی دیگر از تناقضات بین افکار فاشیستی-خرافاتی دار و دستهٔ احمدی نژاد و باورهای اصول گرایان اسلامی با اظهارات اسفندیار رحیم مشائی و عکس العمل های رده های مختلف اصول گرایان به «سطح» آمده است.

رحیم مشائی که در کنار سمتهای بسیار دیگر، در مقام «رئیس دفتر رئیس جمهور» نیز مشغول به کار است، اخیرا حرفهائی زد مشحون از نوعی تفکر که نزدیکترین تعبیرش در ذهنم کلمه و مفهوم völkisch میتواند باشد (اگر از دوستان معادل فارسی خوبی برای این کلمه پیشنهاد دارند بسیار ممنون میشوم). مشائی که در پایان گردهمآئی هواداران خارج از کشور احمدی نژاد سخنرانی میکرد، «مکتب اسلام» را با صراحت در مقابل «مکتب ایران» نهاد و چنین گفت:
نه تنها به شما بلكه به همه ايرانيان سراسر جهان مي‌گويم و به اين گفته خود باور عميق دارم كه دوره بسيار بزرگي براي ايران آغاز شده است. ايران در فصل جديدي از حيات تاريخي خود قرار دارد و همه شواهد و قرائن بر اين نكته گواهي مي‌دهند.
اكنون ايرانيان بيدار شده اند و مهمترين علامت اين بيداري به خود آمدن ايراني‌ هاست. امروز ايرانيان از اينكه ايراني هستند، احساس عزت مي‌كنند. هيچ كس بر اساس تصادف احساس عزت نميكند، عزت محصول يك برآيند و درك است و البته بايد گفت كه احساس عزت ايراني‌ها از جنس ناشي از سلطه و قدرت نيست، چون قدرت و سلطه ممكن است غرور بياورد. اين احساس عزت به علت عزت مكتب ايران است و قاطبه ملت ايران اين مسئله را درك كرده‌اند.
ما بايد فرصتي ايجاد كنيم تا نسل‌هاي نوي ايراني با درك عالمانه عزت،‌ فلسفه ايران را بفهمند، مكتب ايران را بفهمند. من بر مكتب ايران اصرار دارم. برخي‌ها از من خرده مي‌گيرند كه چرا نمي‌گويي مكتب اسلام و مي‌گويي مكتب ايران... از مكتب اسلام دريافت‌هاي متنوعي وجود دارد، اما دريافت ما از حقيقت ايران و حقيقت اسلام، مكتب ايران است و ما بايد از اين به بعد مكتب ايران را به دنيا معرفي كنيم.

در عکس العمل به حرفهای مشائی، وبسایت «خبرنامه دانشجویان ایران»، که خود از سایتهای طرفدار احمدی نژاد، اما در عین حال متمایل به خطوط فکری اصول گرایان است نوشت «اظهارات مشایی عمق خطري كه رئيس‌جمهور را تهديد مي‌كند نشان می‌دهد». متن فوق از «ناراحتی وبلاگ نویسان» از اظهارات مشائی نوشته و میگوید، «انتقاد وبلاگ نویسان حامی احمدی نژاد از سخنان مشایی با جنبه حمایت از شخص رئیس جمهور همراه بود، تاجایی که یکی از این وبلاگ ها نوشته است که باید در افکار عمومی حساب مشایی از احمدی نژاد را جدا کنیم.» این متن همچنین از تعدادی سایتهای اصول گرای دیگر خبر میدهد که اظهارات مشائی را در واقع «ضد قرآن» شناخته اند و با استفاده از آیاتی از قرآن به ضدیت این اظهارات با اسلام و قرآن پراخته اند.

اما مسئله به وبلاگها و نویسندگان جوانشان ختم نمیشود. احمد توکلی، نماینده تهران در مجلس اسلامی در حمله شدیدی به مشائی گفت، «رئیس جمهور تکلیفش را با ذهن بیمار مشائی روشن کند»، و اضافه کرد که «این خزعبلات روایت دسته چندم پلورالیزم دینی و و ناسیونالیسم منحط دروغین و اسلام منهای روحانیت است»

از سوی دیگر علی مطهری، نماینده دیگر تهران در مجلس نیز طی نامه ای به سخنان مشائی و نیز روند بزرگتر تجلیات فاشیستی که اخیرا در گفتمان کودتاگران رشد مضاعفی داشته است اعتراض کرده است. وی در نامه خود نوشته است،
اینکه رئیس دفتر رئیس جمهور کشور جمهوری اسلامی ایران بگوید"از مکتب اسلام دریافتهای متنوعی وجود دارد اما دریافت ما از حقیقت ایران و حقیقت اسلام مکتب ایران است و ما باید از این به بعد مکتب ایران را به دنیا معرفی کنیم" نمی تواند مساله ای اتفاقی و ساده باشد.... این سخن را در کنار سخنان دیگر ایشان در تجلیل از کورش و داریوش و احیای غیر عادی ایران باستان بگذاریم و سخنان گاه و بیگاه رئیس جمهور در زنده کردن شخصیت های افسانه ای آن دوره به جای شخصیت های اسلامی را نیز در نظر بگیریم، مانند آنچه چندی قبل یادآوری فرمودند که "ما فرزندان رستم و اسفندیار و آرشیم"و در همین همایش ایرانیان خارج از کشور نیز گفتند "تک تک ایرانیان یک رستم، سیاوش و یک رزمنده دلاور هستند"، آری اینها را کنار هم بگذاریم و آنگاه بیندیشیم آیا اتفاق تازه ای افتاده است؟ آیا قرار است از این پس به جای اسلام از ایران سخن بگوییم و قرار است ماهیت ایدئولوژیک و اسلامی انقلاب ما تبدیل به ماهیت نژادی شود؟ . . . بدیهی است که پرداختن به تاریخ ایران باستان به عنوان یک واقعیت تاریخی که افتخاراتی نیز به همراه داشته است، در ذات خود مورد نکوهش نیست، ولی تاکید غیر معمول مسئولان رده بالای یک نظام اسلامی ـ که باید داعیه جهانی اسلام همواره مورد توجه آنها باشد ـ بر این موضوع، انسان را دچار ابهام و شک و تردید می کند که چه برنامه ای برای ما تدارک دیده اند؟
و بالاخره ظهر امروز، احمد خاتمی امام جمعه وحشتناک تهران نیز به حرفهای مشائی پرداخته است و آنرا در مقابل حرفهای خمینی قرار داده است که از مخالفان سرسخت «ملی گرائی» بود. خاتمی در خطبه دوم گفت،

قرار دادن مكتب ايران مقابل مكتب اسلام همان ملي‌گرايي شرك‌آلودي است كه امت اسلامي ما هرگز آن را نپذيرفته است و نخواهد پذيرفت . . . به تعبير امام راحل نهضت ما قبل از آنكه ايراني باشد اسلامي است... در ابتداي انقلاب يكي از سياسيون گفته بود فرق ما با امام(ره) اين است كه امام ايران را براي اسلام مي‌خواهد و ما اسلام را براي ايران مي‌خواهيم كه اين همان ملي‌گرايي شرك آلود است و امام آن را خلاف اسلام و قرآن دانست.» وی همچنین گفت، «تاريخ نشان داده است كه بسياري از ملي‌گرايان و داعيه‌داران ملي‌گرايي به اين وطن خيانت كرده‌اند.


در هر حال در همین یکی دو روز گذشته سخن های بسیاری گفته شده در شرح و یا در مذمت حرفهای مشائی، و من شخصا فکر میکنم این نوک کوه یخی است که تازه میخواهد سر از آب بیرن بیاورد، هم از این لحاظ که دار و دستهٔ مشائیون با نسخهٔ خاص خودشان از فاشیسم مهدوی اسلامی کم کم شروع به سخن گفتن خواهند کرد، و هم از این لحاظ که در مقابل آنها هم اصول گراهای سنتی که این فورمول ها در قاموس اسلام ناب محمدیشان نمیگنجد، و نیز کسانی که کمابیش متوجه‌ شدت و عمق خطر ناشی از این ملغمهٔ جدید از فاشیسم و خرافات هستند به هر حال شروع به عکس العمل نشان دادن خواهند کرد.

باشیم و ببینیم که این حکایت از کدام کوچه و پس کوچه هائی خواهد گذشت...



۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

چرا حزب الله و حماس از «سلام هیتلری» استفاده میکنند؟ ریشه یابی یک سمبل

بازنشر متن زیر با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع است.

احتمالا این را شنیده اید و عکس یا فیلمهایش را هم دیده اید که حزب الله لبنان و نیز تعدادی از گروههای فلسطینی رسما از سلام نظامی مشابه سلام رسمی حزب نازی آلمان، یا به قول معروف «سلام هیتلری» استفاده میکند. اگر نشنیده اید و ندیده اید، پائین همین صفحه را نگاه کنید.

اما سئوالی که در ذهن من مانده بود و جوابی برای آن نداشتم این بود که چرا حزب الله این فرم سلام را انتخاب کرده است، و معنی آن چه میتواند باشد؟ هر جا که سئوالم را پرسیده بودم جوابی قانع کننده از کسی نشنیده بودم، و اجازه بدهید همینجا هم اعتراف کنم که با همه آشنائی که با سپاه و حزب الله و تفکرات فاشیستی ،




اینها داشته ام باز هیچوقت این امکان را جدی نگرفته بودم که این سلام در واقع نه «مشابه» سلام هیتلری، بلکه خود آن باشد . . .

امیدوارم به زودی فرصتی دست بدهد تا متنی با جزئیات بیشتر در مورد ارتباط مستقیمی که بین جریاناتی که فعلا در ایران در راس قدرت قرار دارند با تفکر فاشیستی (فاشیسم، نه به عنوان فحش، بلکه به عنوای یک تئوری و دیدگاه اجتماعی/سیاسی!) بنویسم، اما فعلا اجازه بدهید تا حرفم را به همین یک مسئله منحصر کنم که «سلام هیتلری» حزب الله و حماس در واقع نه با تعبیر و تفسیر، بلکه با یک خط واقعی، روشن و صریح به هیتلر و حزب نازی مرتبط میشود، به صورتی که شرحش در زیر میآید.

حزب الله لبنان همانطور که میدانید در اوایل دههٔ 1980 تحت نفوذ و هدایت مستقیم حزب الله ایران (سپاه) و با به هم پیوستن یکی دو گروه محلی در لبنان، تشکیل شد. یکی از گروههای اصلی این اتحاد گروهی به نام «جهاد اسلامی» بود، تا جائی که تا مدتها «حزب الله » و «جهاد اسلامی» یکی شناخته میشدند. اما یکی از ریشه های ایدئولوژیک حرکتی که به نام سازمان جهاد اسلامی شناخته میشد و «شعبه» های مختلفی با میزان ارگانیزاسیون متفاوت در چند کشور داشت، از قبیل جهاد اسلامی مصر، جهاد اسلامی فلسطین، جهاد اسلامی ترکیه، جهاد اسلامی یمن، و سازمان جهاد اسلامی لبنان، تشکیلاتی بود به نام «اخوان المسلمین».

به عبارت دیگر، یکی از مشخصه های این گروهها که تحت نام «جهاد اسلامی» به یکدیگر مرتبط بودند ریشه داشتن آنها بود در سازمان مادری که به نام «اخوان المسلمین» یا «برادری اسلامی» شناخته میشد. اگرچه اخوان المسلمین از لحاظ عقیدتی سنی مذهب محسوب میشد، اما به نحو جالبی با گروههای رادیکال شیعه به همفکری رسیده بودند، کما اینکه «حماس» که یک جنبش سنی و از «فرزندان» مستقیم اخوان المسلمین میباشد سالهاست که با حزب الله لبنان و یا جمهوری اسلامی ایران روابطی بسیار تنگ و غیر قابل تفکیک برقرار کرده است. یا مثلا سازمان جهاد اسلامی فلسطین که یک گروه سنی مذهب میباشد و باز از سازمانهای زیر مجموعه اخوان المسلمین است، روابط بسیار نزدیکی با عناصر مختلف جمهوری اسلامی از جمله گروه مصباح داشته است، (مثلا اینجا را ببینید، یا اینجا را). باز در همین راستا میتوان از روابط بسیار نزدیک بین نواب صفوی (روحانی بنیانگذار گروه تروریستی «فدائیان اسلام» که هم خمینی و هم خامنه ای از وی با احترام و تقدیس فراوان سخن گفته اند)، و اخوان المسلمین نام برد، تا جائی که در سال 1954 سید قطب، یکی از بزرگترین متفکران اخوان المسلمین، شخصا از نواب صفوی دعوت کرد تا برای شرکت در «کنفرانس آزادی قدس» به اردن برود، که در همان سفر هم وی سخنرانی مشهور خود را کرد که طی آن خواستار کنار گذاشتن اختلافات شیعه و سنی در جهت اتحاد بر علیه قوم یهود گردید و فریاد کرد «هر كسى كه مى‌خواهد یك شیعه جعفرى راستین باشد، باید در كنار حركت اخوان‌المسلمین قرار گیرد».

در هر حال حکایات فراوانند و همینطور جزئیات، که گرچه مهم هستند اما جایشان اینجا نیست و همانطور که عرض شد امیدوارم به زودی متنی متناسب در آن زمینه بنویسم. اما نکته ساده ای که میخواستم اینجا روشن بشود همین بود، که امیدوارم واضح شده باشد، یعنی رسیدن سر نخ این گروهها به یک نقطه واحد، یا لااقل شراکت ریشه ای آنها در این نحلهٔ واحد، که عبارت باشد از تئوری های سیاسی و اجتماعی اخوان المسلمین.

حالا اجازه بدهید برسیم به سئوال اصلی و این که اهمیت این «تئوری های سیاسی و اجتماعی اخوان المسلمین» برای موضوع این متن، یعنی استفاده حزب الله و حماس از «سلام هیتلری» چه میتواند باشد. برای پاسخ به این سئوال مرور مختصری بر یکی از حکایتهای کمتر بازگو شده جهان اسلام معاصر لازم میشود، که عبارت باشد از داستان روحانی عربی به نام «امین الحسینی».

داستان امین الحسینی داستان جالب و مهمی است که احتمالا در آینده بیشتر به آن خواهم پرداخت، اما برای بحث فعلی ما کافی است که بدانیم امین الحسینی بین سالهای 1921 تا 1948، یعنی از چند سال بعد از جنگ جهانی اول [1914-1918] تا چند سال بعد از جنگ جهانی دوم [1939-1945]، «مفتی اعظم» مسلمانان در شهر اورشلیم بود، که نه تنها از لحاظ فکری گرایشات عمیق فاشیستی و ضد یهودی داشت، بلکه نهایتا در سال 1941 (در میان جنگ جهانی دوم) به آلمان رفت، با هیتلر دیدار کرد و مبدل به یکی از سران حزب نازی شد، و با گرد آوری سربازان مسلمان، بخصوص از میان اعراب و مسلمانهای سرزمینهای عثمانی مثل بوزنی، گردان های مهمی از مسلمانان فاشیست آنهم به عنوان گردانهای برگزیده متعلق به سازمان مخوف «اس اس» (SS) تشکیل داد. تصویر متشکل از یک شمشیر و یک آرم صلیب شکسته که در کنار صفحه میبینید در واقع پرچم لشکریان امین الحسینی است که برای اولین بار نماد های اسلام و فاشیسم را یکجا گردآورده است. همچنین، اگر به عکسهای دوم و سوم در پائین همین صفحه نگاه کنید تصاویری از «حاج امین الحسینی» خواهید دید که در حال دیدن سان از سربازان گردان معروف به «حنضر» [Hanzar یا Handschar]، و اجرا و دریافت «سلام هیتلری» در مقابل آنان است.

همانطور که عرض کردم، حکایت حاج امین الحسینی داستان جالب و مهمی است (از جمله داستان اقامت او در ایران و تلاش برای فرستادن نفت ایران به هیتلر و نقش مهمی که در حمله متفقین به ایران و سرنگون کردن رضا شاه بازی کرد) که متاسفانه اینجا جای گستردن بیش از اینش نیست، اما تا بازگردیم به موضوع اصلی متن، این نکته را میخواستم اشاره کنم که روابط مستقیم و غیر مستقیم زیادی امین الحسینی را به گروههای مورد نظر ما در جمهوری اسلامی، لبنان و فلسطین مرتبط کرده است. به عنوان مثال، شاید ندانید که بنیانگذار سازمان «فتح»، و رهبر «سازمان آزادیبخش فلسطین» که عموما به نام «یاسر عرفات» و یا با کنیهٔ «ابو عمار» شناخته میشود، نام اصلیش عبارت است از «محمد عبد الرحمن عبد الرؤوف عرفات القدوة الحسيني»، و این «الحسینی» که در آخر نام وی هست با آن «الحسینی» خودمان یکی است، و یاسر عرفات و امین الحسینی نه تنها از یک عشیره، بلکه در واقع اقوام نزدیک هستند. این نیز موضوع شناخته شده ای است که رهبری عرفات بر سازمان آزادیبخش فلسطین به اشارهٔ امین الحسینی انجام گردید.

علاوه بر این، فردی به نام «فیصل الحسینی»، که پسر دائی عرفات و نوهٔ مفتی اعظم (امین الحسینی) میباشد، نه تنها یکی از سران سازمان آزادیبخش و بعد ها ارتش آزادیبخش فلسطین، بلکه یکی از رهبران سیاسی و نظامی فلسطین و از کاندیداهای اصلی برای رهبری محسوب میشد. اما از روابط خونی گذشته، خود یاسر عرفات یکی از شاگردان و پیروان فکری امین الحسینی محسوب میگردد، و بارها حسینی را «قهرمان بزرگ اسلام» و یا القاب دیگر خوانده و بسیار از او تمجید کرده است [این متن آخر سرشار از اطلاعات تاریخی است، خواندن آن را به دوستانی که انگلیسی میدانند توصیه میکنم]. عرفات سالها در مصر با «اخوان المسلمین» همکاری نزدیک داشت، و دو تن از یاران بسیار نزدیک و قدرتمندش در جرگه های امنیتی و نظامی فلسطین، یعنی «أبو إياد» (صلاح خلف) و ابو جهاد (خليل إبراهيم الوزير) از اعضای اخوان بودند. واقعیت این است که با کمی تحقیق میتوان روابط تور مانندی را مشاهده کرد که افراد و نامهای بسیار مهمی در سیاست معاصر دنیای اسلام را به طور مستقیم و غیر مستقیم به دو نقطه اساسی این بحث، یعنی امین الحسینی و اخوان المسلمین گره میزند، و در میان این نامها علاوه بر کسانی مثل عرفات و نواب صفوی به سرعت و به کرات به افرادی چون خالد مشعل، حسن نصر الله، مصباح یزدی، و دیگر نمایندگان اسلام رادیکال برمیخوریم.

اما از روابط افراد با تفکر و روابط امین الحسینی با فاشیسم هم که بگذریم، یکی از معبر های اصلی ایدئولوژیکی که به گستردن و نفوذ ریشه ای دیدگاههای ضد یهودی الحسینی و روابط فکری و عملی وی با نازی های آلمان کمک مهمی کرده است همان تشکیلات اخوان المسلمین است، که عرض شد نقش یک تشکیلات «مادر» را بخصوص در اواسط و نیمه دوم قرن بیستم برای بسیاری از تشکیلات اسلامی تند رو چه شیعه و چه سنی ایفا کرده است (در مورد نفوذ این تشکیلات در افکار نواب صفوی و پشتیبانی خمینی از وی صحبت شد، و در مورد تاثیر و نفوذ افکار سید قطب بر خامنه ای نیز میتوانید این متن را بخوانید. اخوان مسلمین همچنین با وقوع انقلاب پشتیبانی راسخ خود را از خمینی و افکار وی اعلام کردند، و اگرچه بعدها بنا به بعضی مسائل رابطه ایشان پیچیده تر شد، اما بخصوص با ورود خامنه ای به صحنه این روابط باز قدرت گرفتند). واقعیت تاریخی این است که اخوان المسلمین در دهه های 30 و 40، یعنی در سالهای جنگ جهانی دوم، به ایجاد روابط مخفی و آشکار با هیتلر و حزب نازی پرداخت، تا جائه که در کشورهای خاور میانه و مصر به تبلیغات مستقیم برای هیتلر و تفکرات حزب نازی پرداختند. امین الحسینی از آغاز روابط نزدیکی با متفکر و بنیانگذار مهم اخوان المسلمین یعنی حسن البناء داشت و به همین دلیل برخی وی را از پدران فکری اخوان المسلمین شناخته اند. در اواسط 1940 امین الحسینی مستقیما نقش رهبری شعبه اخوان المسلمین در فلسطین را بر عهده گرفت.

میدانم که متن بیش از آنچه که در نظر داشتم به جزئیات پرداخته است، و عذر میخواهم از آن جهت. اما اجازه بدهید لااقل بیش از این ادامه ندهم، چرا که به گمانم به اندازه کافی آن حلقه های زنجیری که لازم بوده را روشن کرده ام که به اصل مطلب برگردیم و ببینیم که چطور و چگونه است که در واقع سلام هیتلری حماس و حزب الله نه تنها اتفاقی و عجیب نیست، بلکه برعکس گوشه ای از یک ارتباط واقعی و شرم آور را نشان میدهد بین تفکری که به سان ویروسی مخرب و هوشمند دیروز در قالب حزب نازی و پرداختن به فرهنگ و اصالت «مردم» و پاکسازی نژادی رخ نموده بود، و امروز محمل مناسب خود را در تفکر تند رو دینی و تحت عنوان پرداختن به فرهنگ و اصالت اسلامی و الهی و پاکسازی فرهنگی و اجتماعی متجلی کرده است.





حاج امین الحسینی به دیدار هیتلر میرود:

حاج امین الحسینی از گردانهای مسلمان اس اس (حنضر - handschar) سان میبینید:


فیلمی از حاج امین الحسینی و سربازانش:

آرم مسلمانان نازی (اس اس)، متعلق به سربازان ارتش حنضر:

اعضای سازمان «حماس» در فلسطین در حال اجرای «سلام هیتلری»:

سربازان حزب الله لبنان در حال اجرای سلام نظامی «هیتلری»:




«سمیر قنطار» سلام نازی را اجرا میکند: