۱۳۸۸ خرداد ۱۰, یکشنبه

☚ تو گوئی طالع بیچاره ایرانمان را به پارگی رقم زده باشند . . .


حیران مانده ام که کدام دسته کمر همت به خراب کردن این مملکت محکمتر بسته اند، تفنگ به دستان احمدی نژادی، یا قلم به دستان تحریمی ؟

انگار طالع ایرانمان را به پارگی رقم زده باشند، هر چند وقتی درست سر به زنگاه دو چهره کریه از دو سوی مردم بیچاره سر بلند میکنند تا بر هم آتش ببارند و مردم را در وسط بسوزانند. دو گروه افراطی دو سوی کشور را میگیرند شروع میکنند به کشیدن، آنهم به نحوی که واضح است هیچکدامشان غصه اینرا ندارد که بیچاره ملت است (همان ملتی که کشیدنشان به ادعای دلسوزیش است) که اینوسط شقه میشود، و ایران است که از کاروان حیات عقب میماند. چرا؟ چرا دلشان به حال این مردم و مملکت نمیسوزد ؟

یاد داستان معروف دانای قاضی میافتم که دو زن و طفلی را پیشش آوردند و گفتند دعواست و هردو زن ادعای مادری کودک دارند. قاضی دستور داد تا هر پای بچه را به یک زن دادند و گفت هردو بکشید، آنکه محکمتر کشید و توانست طفل را از چنگ آن یکی خارج کند بچه را به او خواهم داد. زنها شروع کردند به کشیدن، اما تازه کشمکش گرم میشد که یکی از آنها بچه را رها کرد و گریه کنان گفت، بدهید بچه را به آن یکی تا ببرد که من شقاوت شقه کردن طفلم را ندارم. قاضی گفت بچه را به همین زن بدهید که مادر واقعی همین است .

دریغ اما که امروز از اینهائی که از هر دوسو گرفته اند و ایران بیچاره را میکشند تا از آن خود کنند، هیچکدامشان نه شایستهٔ مادری این طفلند و نه مهرش را چنان به دل دارند که از شقه گیش شرمشان باشد...

گفتم دریغ، اما از سوی دیگر جای دلگرمی هم هست که بدانیم وطن مان را در محضر قضاوت تاریخ تنها این دو نامادر بیرحم نیست که ادعا دارند، بلکه سومی هم هست که به مهر و گرمی خودش را در میان این دو گروه افراطی قرار داده است و سالهاست ندا در داده که اگر ایران را آباد میخواهیم باید به مهر در دست هم دست نهیم و بس. گروهی که حتی آن زمان که قدرت را در دست داشت، خشونت را که میدید روی برمیگرداند و میگفت نه، حاضر نیستم وطنم را سپر بلای خودم کنم و فدای رسیدن به دلخواهم. گروهی که کتک خورد و خون جگر خورد و ترور شد و زندان رفت، اما دست از محبتش برنداشت و زمزمه زیبایش در گوش وطن پیچید کانچنان مهر توام در دل و جان جای گرفت، که اگر سر برود از دل و از جان نرود.

این گروه سوم، این گروه وسط، همین که همچون رودخانه خروشانی به جریان افتاده است، این همان جویبار لاغریست که سالها و دهه ها در نهر قامت گلهائی همچون مصدق ها و بازرگان ها و خاتمی ها خشکسالی های ظلم و جور را تحمل کرده است تا به امروز برسد که به یمن اگاهی مردم رودی شده باشد سترگ و فراتر از هر فردی جاری در بستری به نام اصلاح طلبی.

بیائید تا ارج نهیم قامت رعنای این سرو را که خم زیبایش حکایت از شلاق طوفانها دارد، که سالها ایستاده و سپر شده تا گلزار وطن به خشم سلیطه های خشونت و آز پاره پاره نشود و امروز به دست من و تو برسد، تا قاضی دانائی باشیم و طفل وطن را به مادر برحقش بسپاریم.

«الن واتس» و توهمی انسانی به نام زمان



الن واتس (۱۹۱۵-۱۹۷۳)، فیلسوف و معرفی کننده بزرگ مکتب «ذن» در غرب، در این کلاس که درست یک سال قبل از مرگش فیلمبرداری شده است به زبان شیرین و شیوه غیر معمول خودش از تجربه انسانی «زمان» میگوید و اینکه چرا تجربه زمان به صورت یک بردار مستقیم توهمی بیش نیست، و چرا تجربه «علت و معلول» هم توهم دیگری است که بر اساس توهم خطی بودن زمان بنا شده است.









۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

یک چهارم اسرائیلی ها میگویند اگر ایران صاحب بمب اتمی بشود به فکر ترک اسرائیل خواهند افتاد


به گزارش «هاآرتص» از یک نظر سنجی که اخیرا از سوی مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه تل آویو انجام گرفته است، حدود بیست و سه درصد اسرائیلی ها گفته اند اگر ایران صاحب بمب اتمی بشود در فکر ترک اسرائیل خواهند بود.

طبق این گزارش همچنین ۵۷ در صد انها گفته اند فکر میکنند اقدامات اخیر امریکا برای نزدیک شدن و گفتگو با ایران به جائی نخواهد رسید، و ۴۱ در صد معتقدند اسرائیل به جای انتظار برای نتیجه روابط ایران و امریکا بایستی به مراکز اتمی ایران حمله نظامی کند.

پروفسور «دیوید مناشری»، مدیر مرکز مطالعات ایرانی دانشگاه تل آویو گفت این یافته ها «نگران کننده اند چون منعکس کننده یک وحشت اغراق شده و بیجا هستند» وی اضافه کرد، «رهبری ایران مذهبی و افراطی است، اما در عین حال حساب شده کار میکند و خوب میفهمد که یک حمله غیر متعارف به اسرائیل دیوانگی است و به تخریب ایران خواهد انجامید. متاسفانه این نظر سنجی نشان میدهد که تهدید های ایران حتی بدون بمب هم کارگر بوده اند و هزاران اسرائیلی در وحشت زندگی میکنند و از حالا در فکر ترک کشورشان هستند.»


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

چرا مهم است که آیت الله خامنه ای شائبه حمایت از احمدی نژاد را از خود دور کند


در روزهای اخیر این بحث در رسانه ها قوت گرفته است که بسیاری از صحبتهای اخیر آیت الله خامنه ای، ولی فقیه جمهوری اسلامی، در جهت حمایت از ریاست جمهوری مجدد اقای احمدی نژاد بوده است.

اگرچه رهبر جمهوری اسلامی در هیچیک از صحبتهای خود به صراحت از احمدی نژاد جانبداری نکرده است، اما قبول این استدلال نیز چندان مشکل نیست که مجموع مختصاتی که ایشان اخیرا تحت عنوان صفات کاندیدای شایسته ذکر کرده اند تصویر کمابیش روشنی از آقای احمدی نژاد به دست میدهد.

دلایل شرعی، عرفی و سیاسی بسیاری برای پرهیز ولایت فقیه از دخالت و یا اظهار نظر مستقیم در انتخاب ریاست جمهوری وجود دارد که نیازی به برشمردن آن نیست. اما یک دلیل که به نظرمیرسد کمتر مورد توجه قرار گرفته باشد ریسک مهمی است که دخالت ولی فقیه در انتخابات برای مشروعیت نظام جمهوری اسلامی دربر خواهد داشت.

ریسک فوق به این صورت شکل میگیرد که در صورت دخالت و اظهار نظر ولایت فقیه به نفع یک نماینده، انتخابات خود به خود و به ناچار حکم یک رفراندوم را به خود خواهد گرفت، رفراندمی که صرف نظر از نتیجه عملی آن (یعنی صرف نظر از اینکه آیا مردم به نماینده مورد نظر ولی فقیه رای بدهند یا نه، که البته در مورد احمدی نژاد به احتمال قوی رای آنها «نه» خواهد بود)، نتیجه مستقیم منطقی آن به زیر سئوال بردن کل نظام سیاسی جمهوری اسلامی خواهد بود، چرا که اجابت خواسته ولی فقیه را مشروط به رای مردم خواهد کرد. به عبارت دیگر، معنی دخالت ولی فقیه در انتخابات این خواهد بود که مردم در موقعیتی قرار خواهند گرفت که رای آنان قدرتی بالاتر از نظر ولایت فقیه خواهد داشت، وضعیتی که در تضاد مستقیم با اصول پایه ولایت فقیه میباشد.





۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

دیپلمات عرب به اوباما: نزدیک شدنتان به ایران اشکالی ندارد، ولی لطفا ازدواج نکنید!



متن زیر ترجمه کاملی است از مقاله ای تحت عنوان «اعراب، پارس ها، و یهود» که امروز (۱۷ ماه می) توسط نشریات «نیویورک تایمز» و «هرالد تریبیون» منتشر شده است. کپی و استفاده از این ترجمه به شرط ذکر نام مترجم و/یا اضافه کردن لینک مستقیم به این سایت آزاد است.


راجر کوهن - ریاض، عربستان سعودی

مترجم: صادق رحیمی

اخیرا در واشنگتن داستانی بر سر زبانها میچرخد در باره سفیر یک کشور عربی که نظرش نسبت به حرکت باراک اوباما به سوی ایران را اینطور بیان کرده است: «ارتباط برقرار کردنتان برایمان مسئله ای نیست، فقط مواظب باشید کارتان به ازدواج نکشد!»

بعضی وقتها مشکل میشود تشخیص داد که آیا عربها بیشتر از برنامه هسته ای و جاه طلبی های منطقه ای ایران در هراسند یا اسرائیلی ها.

یکی دو ماه پیش اظهار نظر یک مسئول ایرانی در باره اینکه پادشاهی کوچک بحرین یکی از استانهای ایران محسوب میشده است وحشت پایتختهای سنی نشین عرب را از تصور یک انقلاب شیعی صادراتی به مرز جنون رساند. ایران بعدا عذر خواهی کرد، اما دیگر خسارت وارد شده بود.

بعد از «ورود» ایران به عراق، که با پشتیبانی امریکا و از طریق برقراری یک دولت با اکثریت شیعه در آنجا انجام شد، حرفهای راجع به بحرین اعصاب ضعیف شده اعراب را به مرز شکستن رساند و شاهزاده سعود الفیصل، وزیر امور خارجه عربستان، اعراب را برای «برخورد با چالش ایرانی» فرا خواند.

این سوء ظن تاریخچه دوری دارد. عربها و پارس ها دشمنی عمیقی با هم دارند؛ رقابت فرهنگی بین دو دنیای شیعه و سنی به چیزی در حدود یک و نیم هزار سال پیش برمیگردد، به جنگ کربلا در سال ۶۸۰ میلادی.

اما اتفاقات اخیر وضعیت را بد ترکرده اند، تا جائی که دیپلمات های عرب به طور روزانه به وزارت خارجه امریکا لشکر میکشند تا اخطار بدهند که تلاش ایالات متحده برای بهبود دادن روابط با ایران کار خطرناکی است.

بنجامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل نیز روز دوشنبه که با اوباما دیدار میکند دقیقا همین اخطار را آنهم با شدت بیشتر به او خواهد داد. اگر اعراب و اسرائیلی ها سر این موضوع توافق داشته باشند پس لابد باید خطر واقعی باشد.

اما به دلائلی که توضیح‌ خواهم داد، اوباما نباید خوش باور باشد. اول مروری بر وحشت عربها.

سعودی ها از این عصبی شده اند که امریکا با از میان برداشتن طالبان سنی در افغانستان و پایان دادن به تفوق سنی ها در عراق به به قول آنها «پارس ها» (the Persians) خدمت کرده است. این عصبانیت تا جائی است که با وجود تلاشهای امریکا، عربستان سعودی هنوز از فرستادن سفیر به عراق خودداری کرده است، و نخست وزیر« نوری المالکی» را دست نشانده ایران میخواند. به قول یکی از مقامات سعودی، هدف استراتژیک عربستان کماکان «عراقی که یک کشور محکم عرب باشد» باقی مانده است.

آنها همچنین از این ناراحتند که امریکا نتوانست لگام اسرائیل را محکمتر بکشد و در نتیجه جنگ علیه حزب الله در سال ۲۰۰۶ و جنگ اخیر علیه حماس در غزه اتفاق افتادند که منجر به گسترش پشتیبانی های مردمی نسبت به این دو گروه تحت الحمایه ایران شد. ایران به راحتی خشم موجود در کوچه و بازار کشورهای عرب را با استفاده ادبیات مقاومت خود مورد استفاده قرار میدهد.

همچون کویت و بحرین، عربستان سعودی با اقلیت مهم شیعه اش نیز معتقد است که ایران مشغول تحریک این اقلیت ها به قیام علیه دولتهایشان میباشد. پوسترهای «حسن نصرالله»، رهبر گروه تحت الحمایه ایران یعنی «حزب الله» را میتوان در خانه خیلی از شیعیان پیدا کرد. از طرف دیگر، شیعیان این کشور ها میگویند که دولتهایشان از نفوذ رو به افزایش ایران به عنوان بهانه ای برای توجیه سرکوب آنان استفاده میکنند.

با بالا گرفتن خشم عمومی، دیکتاتورهای عرب منطقه در آینه نگاه میکنند و شاه ایران را در آن میبینند. آنها از بازگشت تهران ۱۹۷۹ در هراسند.

به قول یکی از مقامات امریکائی، «اعراب بسیار از این نگرانند که ما برای حفظ منافع خود در عراق و افغانستان با ایران وارد معامله ای بشویم که تهران را تبدیل به قدرت اصلی منطقه بگرداند.»

اما چنین اتفاقی نخواهد افتاد. تهران و واشنگتن هنوز حتی تا شروع به صحبتهای دو جانبه فاصله زیادی دارند. تفاوتها تا حدی هستند که رسیدن به هر نوع معامله ای به زمان زیادی احتیاج خواهد داشت.

اما مسئله واقعی در این میان اینست که نه اعراب و نه اسرائیل علاقه ای به عوض شدن وضعیتی که در حال حاضر بر منطقه حاکم است ندارند، وضعیتی که در آن اسرائیل کماکان قدرت تسلیحاتی برتر منطقه است و در عوض متحدان ایالات متحده از خلیج فارس تا قاهره از روابط گرم و نرم و کمکهای مالی و نظامی و غیره امریکا لذت میبرند.

موضوع منافع امریکا اما حکایت دیگری است. منافع امریکا نه از طریق عدم ارتباط با ایران این قدرت در حال صعود خاور میانه کسب خواهد شد؛ نه از طریق حمایت بی قید و شرط از اسرائیلی که اجازه داده است تا خانه سازی در نوار غربی گسترش یابد و تصویر صلح کمرنگتر شود؛ و نه از طریق رابطهٔ با دولتهای عربی که به عدم تغییر وابسته اند.

استدلالات اعراب در مورد ایران ضعیفند. در حقیقت این دقیقا عدم ارتباط امریکا با ایران است که به رشد قدرت تهران انجامیده است. بنا بر این نیاز به تغییر در سیاست خارجی بدیهی مینماید. تنها از طریق یک «معامله بزرگ» بین امریکا و ایران است که دسترسی به یک راه حل برای مسئله اتمی ممکن خواهد بود.

با توجه به اینکه به دلیل نفوذ ایران بر حماس و حزب الله دسترسی به صلح در خاورمیانه بدون ایران غیر قابل تصور میباشد، این به نفع اعراب است که دولت امریکا سعی کند ایران را «به درون خیمه» بیاورد -اگر خارج از خیمه بماند مسئله ساز خواهد بود.

تازه از همه اینها گذشته، خود اعراب هم با ایران ارتباط برقرار کرده اند. سعودی ها خودشان روابط دیپلماتیک عادی، گیرم پر تنشی با ایران دارند.

پس وقتی نتانیاهو روز دو شنبه میگوید کشورهای عربی دقیقا همان هراس اسرائیل را از ایران دارند حرفی که اوباما باید بزند این است:

ما از این مطلعیم، آقای نخست وزیر، و به همین دلیل هم هست که وزیر دفاعمان «رابرت گیتس» و دیگران را فرستادیم تا به متحدان عربمان اطمینان خاطر بدهند. اما ادامه وضعیت حاضر در خاور میانه به نفع امریکا نیست. منافع ما در این است که یک ترکیب امنیتی جدیدی در منطقه برقرار شود که صلح دو دولتی [اسرائیل-فلسطین] را تشویق کند، به سی سال عدم ارتباط ما با ایران پایان بخشد، و نهایتا برای اسرائیل نیز آینده روشن تری به ارمغان بیاورد. شما نمیتوانید به خانه سازی تان ادامه بدهید و در عین حال توقع داشته باشید که نفوذ ایران کمتر شود.

بعد وقتی نتانیاهو این پا و آن پا میکند، اوباما باید اضافه کند:

میدانی عربها در جلسات خصوصی به من چه میگویند؟ میگویند اگر اسرائیل بر علیه ایران متوسل به زور بشود این یک مصیبت بزرگ خواهد بود. و میگویند وقتی اسرائیل سلاح هسته ای دارد غیر ممکن است که بتوان به ایران گفت تو نباید سلاح‌ هسته ای داشته باشی. میگویند این یک بام و دو هواست، و میخواهی راستش را بدانی؟ به نظرم آنها حق دارند.


۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

خاتمی خیانت در امانت کرد، موسوی جوابگوی مطالبات ما نیست



وضعیت کاندیدا شدن موسوی خیلی جالبه. از همان اولش هم جالب بود. من خودم اولین باری که شنیدم موسوی "اصلاح طلب" محسوب میشود راستش خیلی تعجب کردم.

البته دلیل تعجب کردن من نه پیچیده هست و نه معانی زیادی میشود ازآن استخراج کرد. به هر حال برای من هم مثل خیلی های دیگر موسوی نماد و نماینده روزهائی دردناک تحت یک دولت بسیارخشک اندیش و سختگیر با هویتی عمیقا ایدئولوژیک و اتوپیائی، و به یاد آور روزهای شبگون زنجیر زدن و اسید پاشیدن و زندان و اعدام و گشت های کمیته و تلویزیون های آزارنده در کشور است . البته این درست است که اگر همان روزها مثلا گنجی آدم مشهوری بود، یا ابراهیم نبوی، یا خیلی از کسان دیگری که امروز جمع اصلاح طلبها و دموکراسی خواهان دو آتشه را تشکیل میدهند آدم مشهوری بودند، اکنون با آنها نیز همین مسئله را داشتیم. به هر حال همین دموکراسی خواه های «دو آتشه» امروز بیشتر شان آن روزها به قول معروف «حزب اللهی» هائی بودند تا حدی «دو آتشه» که دستشان اگر به من و امثال من میرسید چه بسا الان استخوان شکسته ای هم در بدنم بود که از خاطره آنها به درد میآمد. یعنی تنها شانس، و فرق مهم یکی مثل گنجی با یکی مثل موسوی شآید همین باشد که گنجی ان روزها مقام بالائی نداشته و مشهور نشده. همین بود که گفتم از تعجب کردن من معنی زیادی نمیشود استنتاج کرد، چون گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هرآنکه هست گیرند.

اما از بحث خودم دور افتادم، میخواستم از حال حاضر موسوی بنویسم، و وضعیت عجیبی که به دلیل همین جور خاطره های مردم از روزهای نخست وزیریش ایجاد شده است. همین سئوالهائی که به طور پیگیر سر زبانهای جوانها و پیرترها است، که مثلا اعدامهای گسترده دههٔ شصت و بخصوص سال ۶۷ که تحت نخست وزیری موسوی بود را چطور میتوان از فردی که در مصدر قدرت بوده است جدا دانست و او را مسئول نشناخت و یا گفت او عوض شده است بنا براین باید او را بخشید، و یا بسیاری سئوالهای دیگر که به هر حال به واقعیات روزهای قدرت داشتن ایشان برمیگردد، و نیز نکته های مطرحی که ربطی به «آن روزها»ی ایشان هم ندارد، از شکل ورود ایشان به صحنه انتخابات بگیر تا برسی به موضع گیری های کجدار و مریز ایشان در مورد هولوکاست و قانون اساسی یا بسیج و غیره، که همه و همه حکایت از برخورد غیر صادقانه (یا لااقل غیر شفاف) و فرصت طلبانه ایشان دارند، و اینکه ایشان جوابگوی مطالبات جامعه پیشرو در ایران نمیتواند باشد و نخواهد بود.

من شخصا احساس میکنم کنار رفتن به نفع موسوی یکی از بزرگترین و مخرب ترین و در عین حال یکی از تکراری ترین اشتباهات خاتمی بوده باشد، تا جائی که میشود آنرا ضربه و خیانت نهائی خاتمی به توده هائی که به دنبال وی افتاده بوده اند دانست. البته انصاف بدهم، بزرگترین و مخرب ترین بودنش را شاید هنوز زود باشد که بتوان ثابت کرد (و کاش کاملا غلط باشد این حرفم)، اما حرفم این است که خاتمی با این کارش شکافی را از درون به جامعه اصلاح طلبی وارد کرد که اصول گرایان هرگز قادر نبودند به وجود آورند. اگر این شکاف عملا نیز منجر به غرق شدن کشتی انتخاباتی اصلاح طلبان گردد، بدون شک خاتمی را باید مسئول اصلی آن دانست .

اما یک جنبه دیگر این رفتار اشتباه که در عین حال برای من جنبه عصبانی کننده تر آن نیز هست همان «تکراری» بودن آن است، چرا که رد پای خصوصیت های فردی خاتمی را در آن به وضوح میشود دید. البته من به اندازه ای از نزدیک با آقای خاتمی و خلقیات و خصوصیت های فردی ایشان آشنائی ندارم که این حرف را با اطمینان قاطع بزنم، اما تا همین اندازه ای که میدانم و دیده ام کمابیش مشهود است که نه فقط در تصمیم ایشان برای ماندن یا کنار رفتن به نفع موسوی، بلکه اصولا در لحن و ادبیات گفتاری و موضع گرفتن ایشان در قبال آقای موسوی ایشان قبل از اینکه مسائل سیاسی را در نظر گرفته باشد، مسائل و مناسبات فردی و شخصی و ترجیحات خودشان را در نظر گرفته است، بدون اینکه خودش هم واقف باشد. از حدس و گمان و تعبیر و تحلیل بگذریم، بگذارید یک نمونه کوچک اما گویا برایتان بیاورم.

خاتمی در بیانیه ای که بیست و شش اسفند در مورد کناره گیری خودش داد نوشت:

آنچه باید بیش و پیش از هر چیز مد نظر باشد، پیروزی اخلاقی است که اگر چنین باشد، نتیجه انتخابات هرچه باشد اخلاق مداران پیروز خواهند بود و شائبه رقابت بر سر قدرت برای من که همواره بر اخلاق تأکید داشته و دارم، امری است که همه تلاش خود را در رفع آن به کار خواهم برد. حال که جناب آقای موسوی به صحنه آمده اند، با اجتناب از هرگونه گفتار یا عملی که موجب تفرقه باشد، نیاز به ایجاد فضای شاداب وحدت و همدلی است. هر عملی که به تشتت آراء و اختلاف نظر خواستاران «تغییر» - در هر جبهه و جناحی که باشند- بیانجامد، در پیشگاه خداوند و نزد مردم قابل گذشت نخواهد بود.
من به حکم وظیفه اخلاقی و برای پرهیز از هرگونه پراکندگی در آراء و با ایمان کامل به توان و مرجعیت مردم که «میزان» رأی آنان است و باید آرائشان در حد امکان به نقطه واحدی سوق داده شود، از صحنه نامزدی انتخابات کنار می کشم تا به یاری خداوند تغییر و بهبود اوضاع بهتر و کم هزینه تر در دسترس قرار گیرد و با این کار می کوشم تا امکان بهره برداری سوء را از کسانی که پیروزی خود را در القاء اختلاف و نیز تشتت آراء در جبهه گسترده خواستاران تغییر می جویند بگیرم.

شاید در نظر اول واضح نباشد، اما کمی دقت در همین متن کوتاه نشان میدهد که دلیل اصلی خاتمی برای ترک صحنه انتخابات نه یک مانور سیاستمدارانه، بلکه یک عکس العمل فردی و احساسی بوده است که البته در واژگان وی کماکان ترجمه میشود به کلمهٔ «اخلاق» و عباراتی مثل «پیروزی اخلاقی» و «وظیفه اخلاقی». فراموش نکنیم که رجوع مفهوم «اخلاق» در منطق فرهنگی ایرانی-اسلامی، و از جمله در متن همین اعلامیه خاتمی، به فرم خارجی است که در روابط بین افراد بایستی بر جریان احساسات درونی فرد غالب باشد . توجه کنید که این مسئله هیچ ربطی به سیاست و دیپلماسی ندارد. به عبارت دیگر، مغز حرف خاتمی آنجاست که تاکید میکند تصمیم او برای کنار رفتن «به نفع» موسوی نه یک حرکت سیاسی و دیپلماتیک، بلکه تلاشی است از جانب وی برای زدودن «شائبه رقابت بر سر قدرت» از چهره «من که همواره بر اخلاق تاکید داشته و دارم.»

دقت کنید که مسئله اصلی این حرکت خاتمی در اینست که در واقع با مهمتر دانستن یک چهارچوب خاص رفتاری نهایتا مصالح «مردم» را فدای مصالح فردی و احساسی خود میکند، مصالحی فردی و احساسی که در قالب «مسئولیت اخلاقی» بیان شده اند تا حتی خود وی نیز نه تنها در قبال رفتار خود و ضربه ای که از آن به مردم وارد میشود نیاز به احساس مسئولیتی نکند، بلکه بر عکس خود را فردی بداند که «قدرت» و لذت فردی را فدای خواستهای «اخلاقی» کرده است، و در حقیقت این مردم هستند که باید به وی مدیون باشند، چرا که وی همچون عیسی مسیح خودش را فدای مردم کرده است.

مطمئن نیستم تا چه حد موفق شده باشم لایه های پیچیده «خشونت منفعلانه» حاکم بر منش فردی و سیاسی خاتمی را اینجا به نحو قانع کننده ای از هم باز کنم، بخصوص که این تاکتیک روانی بخصوص (خشونت منفعلانه، passive aggression) در حقیقت (و به احتمال زیاد به دلیل هزاران سال سنت دیکتاتوری) به یکی از شالوده های اصلی بنای روابط اجتماعی در ایران تبدیل شده است، تا جائی که آقای خاتمی میتواند به راحتی رفتار تهاجمی-انفعالی خود را با رجوع به همان منطق فرهنگی نه تنها توجیه بلکه تجلیل و حتی تقدیس کند.

اجازه بدهید توجه شما را به این جلب کنم مثلا، که در این منطق رفتاری «قدرت» یا تلاش برای به دست آوردن آن امری منفی جلوه گر میشود، تا جائی که در ذهن خاتمی و خواننده هائی که در نظر دارد (که کم هم نیستند البته)، ترکیب «شائبه رقابت بر سر قدرت برای من که همواره بر اخلاق تأکید داشته و دارم» به طور «خود به خود» ترکیبی متناقض به نظر میرسد، چرا که طبق این منطق کسی که «اخلاق» داشته باشد هرگز برای رسیدن به «قدرت» تلاش نخواهد کرد. اما بیائید لحظه ای از زاویه دیگری نگاه کنیم به این استدلال. درست بودن این استدلال به این معنی خواهد بود که فردی که برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری کاندیدا شده است نباید بر سر قدرت رقابت کند! یا به عبارت دیگر این یعنی اینکه فردی که افکار و ایده های خاصی دارد و بنا بر این قرار شده تلاش کند تا با در دست گرفتن قدرت (از سوی مردم) وضعیتی را به وجود بیاورد که آن افکار و ایده های خاص (به نمایندگی از مردم) بر مناسبات سیاسی جامعه «حاکم شوند» در عین حال اگر آدم با اخلاقی باشدباید از «قدرت» و رقابت برای رسیدن به آن دوری کند.

خوب با این تفاصیل آیا واقعا احتیاجی به بحث و تعبیر میماند که وقتی کسی از یکطرف دارد وارد «رقابت» برای «ریاست» جمهوری میشود و از طرف دیگر میگوید میخواهد «شائبه» «رقابت» بر سر «قدرت» را از خودش دور کند، این یک جای کارش بدجور عیب دارد؟ و بگذارید اضافه کنم که اگر در ذهنتان این هیج جای کارش هم عیب ندارد و اتفاقا خیلی هم موضعی «اخلاقی» است، به عقیده من شما هم اسیر همان «منطق فرهنگی» هستید که در اثر هزاران سال حکومت زور بر مردم خودش را با سیستم خشونت منفعلانه (یا همان که نیچه «اخلاق بردگی» خوانده است) منطبق کرده است، همان منطق فرهنگی که به عقیده من شکستنش در راس تمام امور باید باشد، اگر میخواهیم بچه هایمان یا نوه هایشان روزی امکان رسیدن به ایرانی آزاد و آباد را تجربه کنند . . .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

پیدا شدن یک نقاشی از میکلانژ دوازده ساله در حراجی لندن


گالری هنری «کیمبل» (Kimbell Art Gallery) واقع در «فورت ورث» در ایالت تکزاس امریکا، دیروز (چهار شنبه) اعلام کرد به یک نقاشی دست یافته است که توسط میکلانژ در سن دوازده سالگی کشیده شده است!
به نوشته صاحبان این گالری، که از بدست آوردن این نقاشی به عنوان یک «موقعیت بی نظیر برای دنیای هنر و برای مطالعه هنر اروپائی» یاد کرده اند، این اثر به نام «عقوبت آنطونیوس قدیس» (The Torment of Saint Anthony)، قدیمی ترین اثر نقاشی است که از میکلانژ به جا مانده است، و طبق برآورد متخصصان وی آن را در بین سنین دوازده و سیزده سالگی به وجود آورده است.

این خبر اطلاعاتی در مورد بهای پرداخت شده برای کسب این اثر ارائه نمیکند، اما تایید میکند که نقاشی مزبور را سال گذشته در یک حراجی در لندن پیدا کرده اند، و نیز اینکه در حال حاضر این تابلو در موزه هنری متروپولیتن نیویورک به سر میبرد، جائی که طی یکسال گذشته مورد تحقیقات تکنیکی برای تعیین واقعی بودن آن قرار گرفته است. خبر فوق همچنین اضافه میکند که طی تابستان پیش رو نیز نمایشگاهی در پیرامون این اثر در موزه متروپولیتن برقرار خواهد بود.

خبر منتشر شده توسط این گالری همچنین میافزاید که این نقاشی نسبتا کوچک، با ابعاد ۴۷ سانتیمتر طول و ۳۵ سانتیمتر عرض که در آن رنگ و روغن بر روی یک صفحهٔ چوبی کار شده است، یکی از تنها چهار نقاشی بر بوم است که از میکلانژ باقی مانده است.
داستان «عقوبت آنطونیوس قدیس» (یا شکنجهٔ سنت آنتونی) در مورد آنطونیوس، راهبی مسیحی از اهالی مصر است که در سالهای ۲۵۱ تا ۳۵۶ میلادی میزیست. وی اگرچه در خانواده ای زمیندار و ثروتمند به دنیا آمده بود نهایتا راه رهبانیت با تاثیر از فرهنگ بومی خود را در پیش گرفت، تا جائی که بعضی او را «پدر رهبانیت» در مسیحیت نامیده اند. موضوع نقاشی میکلانژ صحنه معروفی از حکایت زندگی آنطونیوس است، که شبی شیاطین که از موفقیت او در قانع کردن بسیاری از مردم به گروش به دین مسیحی به خشم در آمده بودند به وی حمله کردند و به شکنجه او پرداختند. این صحنه موضوع نقاشی های بسیاری بوده است که چند نمونه از آنها را در زیر این متن برای دوستانی که علاقه مند باشند اضافه خواهم کرد.

ضمنا شاید برایتان جالب باشد بدانید که چرا یکی از این نقاشی ها که گراووری سیاه و سفید است که توسط «مارتین شونگاور» (Martin Schongauer) هنرمند قرن پانزدهم آلمانی کشیده شده است چنین شباهت های واضحی با نقاشی استاد جوان ما دارد. دلیل این شباهت این است که در حقیقت میکلانژ‌ جوان نقاشی خود را بر اساس همین گراوور شونگاور کشیده است. اما یکی از تفاوتهای مختلف بین این دو اثر، فلس هائی است که در نقاشی میکلانژ بر پهلوی شیطان ماهی نما دیده میشود. «کندیوی» (Condivi) ، که یکی از شاگردان میکلانژ بود و بعد ها زندگینامه نویس وی گردید، داستانی دارد از روزی که میکلانژ جوان در کارگاه استاد خود به دنبال مدلی برای نقاشی میگشت، و سر انجام گراوور فوق را از آتلیه استادش قرض کرد تا به خانه ببرد و به عنوان مدل از آن استفاده کند. پس از این که استاد جوان در خانه گرم نقاشی شد، ناگهان متوجه شد شیطان ماهی نما در اثر شونگاور فلس ندارد. میکلانژ نقاشی را رها کرد و به بازار ماهی فروشها رفت تا از نزدیک طرز قرار گرفتن و طراحی فلسهای ماهی ها را مطالعه کند، و فلسهائی که مشاهده میکنید (عکس جزئیات را ببینید) را به نقاشی خود اضافه کند.


چند نقاشی از هنرمندان مختلف با موضوع شکنجهٔ سنت آنتونی:
(برای دیدن نسخه بزرگتر روی تصاویر کلیک کنید)






ماتیاس گرونوالد

(۱۴۷۰-۱۵۲۸)



سالوادور دالی

(۱۹۰۴-۱۹۸۹)



هیرونیموس بوش

(۱۴۵۳-۱۵۱۶)



مارتین شونگاور

(۱۴۴۸-۱۴۹۱)



برناردو پارنتینو

(۱۴۳۷-۱۵۳۱)



فلیسین راپس

(۱۸۳۳-۱۸۹۸)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۳, چهارشنبه

کشف کهن ترین نمونه هنر اروتیک در جهان: زن ۴۵۰۰۰ ساله ای از جنس عاج


طبق گزارشی که این هفته در ژورنال علمی Nature چاپ شده، مجسمه زنی با پستان ها و باسن بسیار بزرگ و دیگر اعضای جنسی بزرگتر از معمول که اخیرا در آلمان کشف شده است یک یافت باستانشناختی بسیار مهم، و کهن ترین نمونه شناخته شده از هنرهای تجسمی محسوب میگردد.
این مجسمه که از عاج ماموت ساخته شده و اندازه گیری های رادیوکربن (کربن ۱۴) سن آن را بین سی و پنج تا چهل هزار سال تعیین کرده اند، در ناحیه «Hohle Fels» در جنوب غربی آلمان پیدا شده است، و به نام «ونوس هول فلس» نیز شهرت یافته است.

خبرگزاری «دیسکاوری نیوز» با اشاره به آلت جنسی زنانه درشتی که در میان پاهای باز این مجسمه تراشیده شده است، از قول دکتر «نیکولاس کنراد»، پالئو آنتروپولوژیست و رهبر تیمی که مجسمه فوق را کشف کرده اند مینویسد، «به قول یکی از آقایان عضو تیم، چهل هزار سال گذشته و هنوز هیچ چیز عوض نشده!» وی ادامه داد، «این قدیمی ترین نمونه هنر تجسمی از هر نوع آن محسوب میشود، اما چیزی که بسیار عجیب است اینکه قسمتهای جنسی این فیگور تا اینحد درشت نمائی شده اند».

از سوی دیگر دکتر «پل ملارز»، باستانشناسی از دانشگاه کمبریج نیز که متنی در مورد این کشف در همان شماره Nature منتشر کرده است میگوید قدمت این مجسمه حد اقل معادل با قدمت کهن ترین نقاشیهای یافت شده بر دیواره غارها میباشد، و اضافه میکند «بیننده این مجسمه نمیتواند جنبه های به وضوح جنسی که از یک زن تجسم شده است را نادیده بگیرد. پستانهای او شدیدا نظر انسان را جلب میکنند. من بر این تصورم که این به دست یک مرد تراشیده شده، شاید هم دوست دخترش را مجسم کرده بوده! یکجور پلی بوی (Playboy) عصر حجر؟! واقعیت این است که در حال حاضر هنوز نمیدانیم اینطور مجسمه ای چه نوع استفاده ای داشته است، اما آنچه از سایز این شئی مشخص است اینکه در دست جا میگرفته!»

گزارش «دیسکاوری نیوز» همچنین ادعا میکند که محققین از این مجسمه و یافته های دیگری در غارهای «هول فلس» و دیگر نقاط به این احتمال رسیده اند که هنر تجسمی «پدیده ای است اروپائی» که از لحاظ زمانی قبل از منقرض شدن نئاندرتال ها در میان انسانهای اولیه ای به وجود آمده که در حال تکامل به قابلیتهای تجسمی و زبانی پیچیده تری بودند.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

اولین خون: رنگ سرخ فقط بر دستان سفید زشت نیست


گر بپرسد کسی ز من حالم، من چه گویم که از که مینالم ؟

چند روز است که با بهت و ناباوری خبرگزاریها، روزنامه ها و تلویزیونهای مختلف را میکاوم تا شاید این بتوانم احساس تلخ ناامیدی را از سرم دور کنم، ولی هر چه بیشتر میخوانم و میبینم مزه این قصه تلخ تر و تصویرش زشت تر میشود. در به در دنبال یک متنی، کسی، چیزی میگردم که برایم شرح بدهد که چطور این بمبهای خانمانسوزی که بر سر کودکان و پیران بی گناه پاکستانی سرازیرشده اند اصلا هیچ سنخیتی با آن بمبهائی که بر سر کودکان و بزرگان بی گناه عراقی ریخته شدن ندارند، که چطور بمبهای اوبامائی هوشمند ترند از بمبهای بوشی، که اصلا اوباما اگر مطمئن نبود روی سر آدمهای بد فرود خواهد آمد یک قلوه سنگ هم اجازه نمیداد تا از آسمانی بر جائی ببارانند...

اما افسوس که هرچه میگردم امید به یافتن اینچنین تسکینی کمتر و دورتر مینماید . . .

طبق آخرین برآوردهای سازمان ملل، تعداد بیخانمان شده ها در این بمبارانهای چند روزه اخیر پاکستان به حدود پانصد هزار نفر میرسد، نیم میلیون انسان در اثر شرکت مستقیم و فشار غیر مستقیم دولت آقای اوباما برای بمباران دهات و کوه و دره های پاکستان آواره شده اند، و دنیا در سکوت تماشا میکند، که اوباما بوش نیست. حتی جمهوری اسلامی ایران نیز با سکوتی غیر منتظره و آغشته به تائید، و یا با تکرار دیدگاهها و سرتیترهای خبرگزاریهای امریکائی این مصیبتی که به قول گاردین بزرگترین فاجعه تاریخ پاکستان محسوب میشود را به تماشا نشسته است --شاید چون دل خوش کرده که او با ما خواهد بود . . .

رادیوها و تلویزیونها و روزنامه های خود امریکا و جهان غرب هم که طبیعتا سکوت کرده اند، یا بدتر از آن، ناگهان زبان به گفتن از شرارت طالبان و در خطر بودن پاکستان و یا اصلا خطرناک بودن پاکستان گشوده اند. نیو یورک تایمز، این روزنامه صلح طلب و ناز نازی، چند روز است که به جز افروختن آتش هراس و تشویق خشونت در مورد پاکستان حرف دیگری نداشته است که بزند. آقای «پیتر مک کی»، وزیر امور خارجه کانادا، این کشور صلح طلب و ناز نازی، ناگهان کشف و اعلام میکند که، «پاکستان خطرناک ترین کشور دنیا است»، و واشنگتن پست، این روزنامه مهربان و دموکراتیک از قول پطرایوس اعلام خطر میکند که، «طالبان پاکستان را با خطر نابودی روبرو کرده است».

از دشمنان برند شکایت به دوستان، چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

تشبیه عجیبی که میر حسین موسوی استفاده کرد


چند روزی است که تبلیغات منفی آنقدر زیاد و پیگیر شده اند که احساس میکنم نظر مثبتی که نسبت به میرحسین موسوی در ذهنم داشتم دارد آرام آرام عوض میشود. برای اینکه مطمئن شوم نظرم دست ساز پروپاگاندا و تبلیغات منفی مخالفان موسوی نیست، تصمیم گرفتم بروم و هرچه از حرفهای خود ایشان پیدا کردم را بخوانم. در همین حین بود که به تشبیه غیر منتظره ای رسیدم که ایشان مدتی پیش در یکی از صحبت هایشان برای توصیف نظام جمهوری اسلامی و نقش آقای احمدی نژاد در آن به کار برده بود. اول که خواندم این حرفش را فکر کردم اشتباه متوجه شده ام، دوباره خواندم. ولی نه، اشتباه نکرده بودم، میر حسین موسوی احمدی نژاد را به عزیز مصر، و نظام و آیت الله خامنه ای را به فرعون تشبیه کرده بود که به وی اعتماد کرده بودند و کارهای مملکت را به او سپرده بودند!

از آنجائی که فکر نمیکنم هیچ احتیاج و جای توصیف و تعبیری داشته باشد این موضوع، پس بگذارید مستقیما به اصل مطلب برویم، که نقل قول دقیقش به این ترتیب است:

وی [موسوی] با اشاره به سریال حضرت یوسف(ع) گفت: وقتی که حضرت یوسف(ع) مورد اعتماد فرعون قرار گرفت، گفت که اداره کشور را به من بسپار و او توانست از یک بحران 14 ساله با استفاده از همه نیروهایش عبور کند. وقتی هفت سال فراوانی و بعد هفت ساله قحطی در آن زمان اعلام شد حضرت یوسف(ع) از همه روش ها و نیروهایش استفاده کرد تا بتواند در سال های قحطی تمدن را حفظ کند چرا که برخی از قحطی ها تمدن های بزرگی را از بین برده است . . . آیا در سال های فراوانی ارز نفتی، که به صورت غیرعادی ذخایر ما را بالا برد، برای سال های کمبود و قحطی برنامه ای ریخته ایم؟ آیا در سال های فراوانی درآمد ارزی، گوش به نقد کارشناسی داده ایم و آیا به حرف های متخصصان و کارشناسان سیاسی گوش داده ایم که فراز و نشیب های سیاست را به ما یادآوری کرده اند؟

تنها حرفی که به ذهنم میرسد برای گفتن اینستکه شاید جالبتر از خود حرف موسوی این باشد که ظاهرا هیچکس انگشتش را روی این موضوع نگذاشته و اشاره ای هم حتی نکرده است ، و کسانی هم که «اشاره ای» کرده اند (مثلا اینجا، یا اینجا، یاحتی اینجا)، به جزئیات این تشبیه سنگین نپرداخته اند. با توجه به اینکه این صحبت موسوی بسیار صریح‌ و مستقیم تر از آن است که جای شک و شبهه ای داشته باشد، فکرش را که میکنم میبینم دو احتمال بیشتر ندارد: یا موضوع این تشبیه نقل مجالس بوده و من نشنیده ام، یا اینکه اینقدر جدی و «خطری» است که کسی جرات نکرده است از آن حتی حرفی بزند!

امیدوارم دوستانی که میخوانند مرا از این جهل بیرون بیاورند و بگویند جریان چه بوده.


هافینگتون پست: رفتار آینده رهبر ایران بسته به نوع رائی است که از صندوقها بیرون خواهد آمد


«مارک گینزبرگ» در قسمتی جالب از تحلیل خود پیرامون انتخابات ریاست جمهوری ایران که در سایت «هافینگتون پست» منتشر شده است میگوید اگرچه اینکه چه کسی از صندوقهای ریاست جمهوری بیرون بیاید تاثیر چندانی بر سیاستهای کلی نظام از قبیل انرژی هسته ای و رابطه با غرب نخواهد داشت، اما نوع و روند رای های داده شده برای آیت الله خامنه ای روشن خواهد کرد که افکار عمومی مردم کشورش چه نوع فشارهائی را و تا چه حدی قادر به قبول خواهند بود.

گینزبرگ مقاله خود را اینچنین به پایان میبرد: «پیروزی احمدی نژاد میتواند در نهایت به سرشاخ شدن خطرناکی با واشنگتن و اورشلیم بیانجامد، با بهای سنگینی برای ایران. از طرف دیگر، برنده شدن یکی از اصلاح طلبان میتواند نشانه ای از بازگشت یک دوره از آرامش و اصلاحات در ایران، و آغازگر یک ارتباط مشروط با غرب باشد. دنیا در انتظار است تا ببیند رای دهندگان ایران کدامیک از این دو راه را از آیت الله خامنه ای طلب خواهند کرد.»

Balatarin



۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه

«جذام سیاسی»: آخرین تشابه بوش و احمدی نژاد ؟



شباهتهای زیادی بین محمود احمدی نژاد و جرج بوش دیده اند و گفته اند، و در طی سالهائی که هردوشان بر مسند ریاست تکیه داشتند مقاله های زیادی در مورد این شباهت ها نوشته شد. این مقاله یک نمونه از آنهاست که شاید هنوز هم ارزش خواندن داشته باشد، و این یکی مقاله هم همینطور.

اما اگرچه بسیاری از تشابهاتی که در مقاله های بالا میبینید مربوط به دیدگاهها و روشها و برخوردهای تاکتیکی هستند که این دونفر در زندگی مذهبی، اجتماعی و سیاسی خودشان در پیش گرفته بودند، وضعیتی که اینروزها در ایران قبل از انتخابات ریاست جمهوری دارد اتفاق میافتد یک تشابه دیگر این دو نفر را هم دارد مشخص میکند که بدون شک هیچکدامشان نه علاقه ای به آن داشته اند و نه انتخابی. این تشابه آخری را شاید بتوان یکجور «جذام سیاسی» نامید.

خوب متوجه هستم که ترکیبی مثل «جذام سیاسی» شاید در نظر اول کمی توهین آمیز به نظر برسد، اما با کمی توضیح‌ مشخص خواهد شد که قصد توهینی در کار نیست، بلکه جذام سیاسی حقیقتا استعاره به جائی است. ببینید، آنهائی که روز و ماههای آخر ریاست جمهوری بوش و آخرین انتخابات امریکا را از نزدیک تعقیب کرده باشند حتما به خاطر میآورند که تمام کاندیدا ها، از جمهوری خواه و دموکرات و مستقل و غیره، اگرچه در موضوعات بسیاری اختلافات عمیقی با هم داشتند، اما در تمام تبلیغاتشان یک نکته را با هم مشترک بودند، انهم تلاش بسیارشان بود برای اثبات اینکه هیچ شباهتی با جرج بوش ندارند و نخواهند داشت. البته این مسئله مهمی بود که مثلا نامزد خود حزب جرج بوش، یعنی حزب جمهوری خواه، که همان آقای مک کین باشد، درست به همان اندازه نامزد حزب رقیب، یعنی اوباما، از جرج بوش انتقاد میکرد و سعی در نشان دادن فاصله بین خودش و بوش میکرد. از طرف دیگر هم، هر کسی که هر عکسی یا فیلمی پیدا میکرد که در آن یکی از کاندیدا ها کنار جرج بوش ایستاده بود یا باهاش دست داده بود و یا نعوذ بالله باهاش میخندید، همان عکس یا فیلم فورا تبدیل به بهترین سلاح میشد برای تخریب آن کاندیدای بدبخت.

با این توضیحاتی که عرض کردم، شاید اصلا احتیاجی هم نباشد دیگر که بخواهم شرح‌ بدهم آن آخرین تشابه بوش و احمدی نژاد که گفتم چه هستند. کافی است یک نگاه سطحی به تبلیغات کاندیداها و کسانی که حتی احتمال میرود کاندیدا شوند در این دوره انتخابات بیاندازید تا سریع ببینید که نه فقط موسوی و اعلمی و کروبی، بلکه حتی کسانی مثل رضائی و قالیباف و ناطق نوری و خیلی دیگر از "اصول طلبان" هم حرفهایشان در یک نقطه به هم میرسد و مخالفتهایشان تبدیل به موافقت میشود، و آن چهار راه انتقاد های گدازنده از احمدی نژاد است، و روشن کردن این نکته که آنها و تفکرشان و دید سیاسی و اجتماعی شان از زمین تا آسمان با احمدی نژاد فرق دارند.

پس متوجه هستید که همانطور که گفتم، وقتی صحبت از جذام سیاسی میکنم این استعاره ای به قصد توهین نیست. واقعا به نظر میرسد همانطور که جزئیات جهش ناگهانی و تقریبا غیر قابل توضیح جرج بوش و احمدی نژاد از پس کوچه های سیاست به صدر امور کشورشان بسیار مشابه بودند، در نهایت داستان غم انگیز افول ناگهانی و کنار انداخته شدن بیرحمانه شان توسط مردم و سیاستمدارهای کشورشان نیز حکایت از سرنوشت مشابه این دو فرد دارد .

Balatarin

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

قالی ایرانی آقای زیگموند: یادداشتی به مناسبت سالروز تولد فروید


فردا، چهارشنبه ششم ماه مه، سالگرد تولد «زیگموند فروید»، پدر دانش روانکاوی است. آنقدر گفته اند و نوشته اند راجع به فروید که فکر اینکه من هم بخواهم چیزی راجع به آن بنویسم کمی خنده دار به نظرم میرسه. ولی باز هم یک نکته کوچولو راجع به فروید به ذهنم میرسه که شاید ارزش بازگو کردن برای دوستای ایرانی داشته باشه ، و اون علاقه مخصوصی هست که فروید به فرهنگ، و بخصوص قالی ایرانی داشت. به گمانم یک نگاه به این عکس که دفتر فروید رو نشون میده کافی باشه برای اثبات این موضوع (روی عکس کلیک کنید) .

برای علاقه کلی فروید به فرهنگ ایرانی، دوستانی که دسترسی داشته باشند میتوانند این مقاله کوتاه را بخوانند، به نام «ارتباط فروید جوان با ایران»، و از طرف دیگر این مقاله نیویورک تایمز در مورد زیبائی قالی های دستباف ایرانی و علاقه خاص فروید به انها هم شاید بیربط نباشد.

فروید وقتی توی شهر «وین» بود توی دفترش یک کاناپه ای داشت که بیمارهاش روش دراز میکشیدند و مشغول به شیوه مشهور روانکاوانه، یعنی تداعی آزاد مفاهیم میشدند. به لحاظات مختلفی شاید بشود گفت که این کاناپه مرکز ثقل دفتر فروید رو تشکیل میداد، چرا که عمده کار روانکاوی فروید، چه از نظر تئوری و چه از نظر عملی، حول همین دراز کشیدن بیمارها روی اون کاناپه و تداعی آزاد کردن اونها بنا شده بود. و به همین دلایل هم بود که فروید علاقه زیادی به این کاناپه اش داشت، تاجائی که وقتی اتریش به آلمان نازی پیوست و فروید برای فرار از موج ضد یهودیت فاشیسم مجبور به مهاجرت شد و به انگلستان رفت، در میان همه آن مصایب ترتیبی داد تا کاناپه اش را هم با خودش به لندن برود. همین هم بود که بعدها این کاناپه، که در حال حاضر در دفتر موزه شدهٔ فروید در لندن هست (همین کاناپه ای که در عکس زیر میبینید)، به عنوان «مشهور ترین مبلمان تاریخ» مشهور شد.

اما نکتهٔ جالبتر این داستان برای ما اینکه کاناپه فروید با یک قالی قشقائی «شکرلو» پوشانیده شده بود، و فروید اصرار کرد که قالی هم حتما باید همراه کاناپه به لندن بیاید. به هر حال نه تنها قالی که روی کاناپه بود، بلکه تعداد زیادی از قالی های فروید به سلامت به لندن رسیدند، و در حال حاضر هم روی همون کاناپه معروف و روی کف و دیوارهای دفترش که موزه شده است میشود دیدشان. همانطور که عرض کردم، آن عکسی که در آغاز متن آمده از همان دفتر است، و احتیاجی به گفتن نیست که سرتاپای آن با قالی و جاجیم و خورجین های ایرانی تزئین شده است. دوستانی که علاقه مند باشند میتوانند عکسهای دیگری از گوشه و کنار خانه فروید را در خود سایت موزه فروید در لندن ببینند. البته اینهم گفتنی است که خیلی از قالی های دیگر فروید هم سر از موزه ها و گالری های مختلف دیگر در آورده اند. مثلا این قالی معروف و گران قیمت از اراک («سلطان آباد») را ببینید که فرش کف اتاق غذاخوری خانه فروید در لندن بوده است و در حال حاضر در امریکا و متعلق به یکی از کلکسیونر های مشهور است.

به هر حال غرض فقط این بود که تولد فروید را تبریک گفته باشم . . . این زادروز فرخنده به تمام جان برکفان عالم روانکاوی و کلام درمانی مبارک باد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۲, شنبه

جامعه زنان اصلاح طلب کنیائی: به مدت یک هفته از ارائه سکس معذوریم.


انجمن زنان جامعه مدنی کنیا اعلام کرده است که در پشتیبانی از پیشبرد اصلاحات سیاسی در آن کشور، زنان به مدت یک هفته از هم بستری با مردان کنیائی خود داری خواهند کرد!

روزنامه «لوموند» که دیروز این خبر را منتشر کرده است، از قول خانم «روکیا سوبو»، از اعضای این انجمن، مینویسد، «ما یک هفته بایکوت ملی اعلام کرده ایم تا نشان دهیم که زنان این کشور برای پیشبرد اصلاحات جدی هستند.»

برای اثبات اینکه تا چه حد جدی هستند، و نیز برای جلوگیری از اینکه مردان بتوانند احتیاجات خود را از جای دیگری تامین کنند، انجمن زنان همچنین اعلام کرده است که حقوق روسپی هائی که در طی این یک هفته از ارائه سکس به مردان خودداری میکنند را نیز تامین خواهد کرد .

خانم «ایدا اودینگا»، همسر نخست وزیر کنیا «رایلا اودینگا» نیز از زنانی است که شرکت و پشتیبانی خود از این بایکوت یک هفته ای را اعلام کرده است. لوموند از قول خانم اودینگا مینویسد، «این بایکوت را نباید به چشم تنبیهی برای مردان نگریست، بلکه این وسیله ای است برای جلب توجه آنها به مسائل واقعی کشور».

کنیا در پی انتخاباتی که در اوائل سال گذشته میلادی صورت گرفت خود را درگیر مناقشات خونینی یافت که به مرگ بیش از ۱۵۰۰ نفر انجامید. این درگیری و خونریزی ها در پی ایراد اتهاماتی از سوی آقای «اودینگا» نسبت به رئیس جمهور کنیا آقای «موائی کیباکی» به راه افتاد. آقای اودینگا آقای کیباکی را که برای بار دوم در انتخابات به پیروزی رسیده بود متهم به انجام تقلب های گسترده در انتخابات کرده بود. اگرچه طرفین درگیری نهایتا با هدف اتمام خونریزی با تشکیل یک دولت ائتلافی موافقت کردند (که در آن کیباکی رئیس جمهور باقی ماند، و اودینگا نخست وزیر شد)، اما دولت ائتلافی فوق در طی سالی که گذشته است موفقیت چندانی در حل مسائل عمده کشور از قبیل نرخ بالای بیکاری و اصلاحات سیاسی و ارضی، و تصویب یک چهارچوب نهائی برای قانون اساسی آن کشور به دست نیاورده است.