۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

شب هالوین و دویدن دختران و پسران لخت کدو قلقلی بر سر، در شهر «بولدر» امریکا


طبق یک سنت قدیمی، هر سال در شب هالوین، یعنی امشب، تعداد زیادی از دخترها و پسرهای شهر بولدر (Boulder) در ایالت کلرادوی آمریکا دور هم جمع میشوند، لباسهایشان را از تن میکنند و درحالی که یک کدو قلقلی خالی شده بر سر خود دارند در خیابانهای بولدر به دویدن مشغول میشوند...

ویدئویی که در زیر میبینید مربوط به همین مراسم در سال ۲۰۰۷ است.




گفتنی است که امسال پلیس امریکا تهدید کرده است که ممکن است از دویدن لختی های هالوین در بولدر جلوگیری کند.

پی نوشت:
ظاهرا برادران بسیجی ایران بعد از شنیدن این خبر در نامه ای به رئیس پلیس بولدر اعلام کرده اند که در راستای نزدیکی هرچه بیشتر روابط عشقولانه حکومت اسلامی با امریکای عزیز حاضرند به بولدر بروند و تجارب خود در زمینه جنگهای «تن به تن» با شهروندان را به رایگان در اختیار نیروهای انتظامی این شهر قرار دهند.


۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

شرط من برای قبول ولایت فقیه


اگر حکومت ولایت فقیه از این رقصها بگذارد من خیلی با ماندن ولایت فقیه موافقت خواهم کرد:
(توصیه میکنم روی کلیپ کلیک کنید و نسخه بزرگتر ان را نگاه کنید)





راستی ما که همینطوری عشقمون کشید و گذاشتیم اینو، ولی خودمونیم، یاد حسین درخشان هم بخیر، اورینتالیستی حال کردیم ها!


۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

کیمیای سبز: سیزده آبان را روز دوستی ایران با دنیا کنیم


«کیمیا» در فرهنگ، ادب و تخیل پارسی ریشهٔ عمیق دارد و معانی بسیار. اما اگر تمامی این معانی را بتوان از یک لحاظ همسان شناخت، آن زاویه این است که کیمیا علم و هنری است که بی ارزش را ارزشمند، پست را فراز، مس را طلا، خار را گل و سرکه را مل میکند.

اما چرا متنی راجع به جنبش سبز و سیزده آبان را با ذکر کیمیا شروع کردم، چون معتقدم تنها، یا لااقل بهترین شفای درد ما در این خواهد بود که متوجه شویم قدرت افسانه ای کیمیا عملا در دسترس ماست، و نمونه بارز آن هم همین سیزده آبان است.

سیزده آبان روزی است که چهره ایران از یک کشور انقلابی و آزادی خواه که افکار روشنفکران جهان را به خود جلب کرده بود در یک چرخش تند به کشوری وحشی، خطرناک، غیر قابل اعتماد و بی اعتنا به قوانین بین المللی شناخته شده تبدیل گشت. در حقیقت بذر بسیاری از طوفانهای آینده که در طی سی سال گذشته کشورمان را از سرزمینی آباد به مخروبه ای برهوت تبدیل کردند در همین سیزده آبان کاشته شد، با یورش غیر مسئولانه و خشم بچه گانه چند دانشجوی ذوب شده، و استفاده، پشتیبانی و «ماهیگیری» غیر اخلاقی و غیر مسئولانه دولتمردان و مسئولان وقت از آن جریان.

از طرف دیگر اما، خوب میدانیم و احتیاجی به تاکید من نیست که چطور جنبش سبز در همین مدت کوتاه عمر خود، همچون همان کیمیای افسانه ای قادر شده است تا آن چهره زشت و ترسناک ایران و ایرانی را به چهره مردمی زیبا و قابل احترام بدل کند که به تلاشی جانانه برای رهائی از چنگال هیولاهای نفرت انگیزی مشغول است.

درست همینجاست که اهمیت روزی مثل سیزده آبان باید در ذهنمان روشن تر از همیشه باشد: چرخهٔ طبیعت دور کاملی طی کرده است و به زمانی رسیده است که میتوان با یک حرکت حساب شده و خردمندانه همانطور که در یک روز چهره ایرانی به نمادی از وحشت و ترور بدل شد، در همان روز، و با کیمیای محبتی که از مشخصه های درخت سبز جنبشمان شده است، آن پستی را به فراز بدل کرد.

بیائید تا در سیزده آبان با کیمیای سبزمان ایران را، که اینهمه سال مشتی گره کرده بود و کورانه و آکنده از تنفری تلخ و زهرآگین بر هر سر و صورتی فرود میآمد، دستی کنیم دراز شده به محبت و دوستی، و آغوشی گشوده به مهر بر روی جهان، از غرب و شرق، دور و نزدیک، موافق و مخالف، مشابه و متفاوت. سیزده آبان را روز دوستی ایران با دنیا کنیم!


۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

یادداشت تشکری خدمت عزیزان بالاترینی...


این متن کوتاه را به پاس، و به خدمت دوستان و کاربران عزیز و محترم بالاترین مینویسم که با توجه، هوشمندی و نیز لطف خودشان موجبات «آزادی» من و امکان بازگشتم به جمع دوست داشتنی بالاترین را فراهم کردند.

Samy عزیز، که این لینک را با موضوع بسته شدن حساب من منتشر کردید، و اینهمه دوستان محترم دیگری که در کامنت ها و نظرات در لینک های مختلف به بسته شدن حساب من اعتراض کردید و خواهان بازگشائی آن شدید، من عمیقا شرمنده شده ام از لطف و توجه شما به جریانی که برای من پیش آمده بود، و میخواهم همه شما عزیزان بدانید که چقدر برای تک تک شما، حتی انهائی که از لحاظ فکری گه گاه با هم هیچ اشتراکی شاید نداشته باشیم، ارزش و احترام قائل هستم.

به ذهنم رسیده بود که این را بنویسم و لینک کنم در بالاترین، برای تشکر کردن از کمک و التفات شما که منجر به رفع حصر از حساب من آنهم با آن سرعت شد، اما فکر نمیکنم درست باشد که این موضوع را بیش از این کش بدهیم، پس اجازه بدهید همینجا از تمامی شما عزیزان تشکر کنم.

امیدوارم که خدمت کوچکی که به سهم و نوبه خودم در کنار شما برای جنبش آزادی خواهی ملت ایران انجام میدهم ارزش کمک و توجهی که به من فرموده اید را داشته باشد. البته این را هم بگویم که خوب متوجهم این موضوع شخصی و فردی نیست بلکه یک موضوع اصولی و عمومی است، و هر کس دیگری هم به جای من بود همه ما طبعا همین تلاش را در جهت اجرای قانون و عدالت توسط مدیران سایت میکردیم. اما باز هم به هر حال این حکایت کوچک در مورد شخص من بوده، و من از صمیم قلب از پشتیبانی و حمایت شما از حقوق خود تشکر میکنم.

شک ندارم که با همین روحیه مروت و همراهی و با همین برخورد روشن، مستقیم و صریح اگر ادامه بدهیم دیر یا زود نه تنها بالاترین را به تمام امکانات بالقوه اش برای نمونه ای از ارتباط اجتماعی و مدیریت دموکراتیک خواهیم رسانید، بلکه در عرصه بزرگتر مبارزه مان نیز تمام هموطنانمان را خواهیم توانست تا از چنگ هیولاهائی که کشورمان را به تاریکی میخواهند بکشانند نجات بدهیم.

به امید صبح، و همراه با شما،

دوست کوچک شما، صادق.

جمهوری ایرانی حق مسلم ماست


بحثهای فراوانی در گرفته است راجع به اینکه آیا شعار «جمهوری ایرانی» حرف خوب و قابل قبولی است یا خیر!

بحث تا حدی ریشه دار و جدی است که گذشته از اینکه برخی این شعار را تفرقه برانگیز و «خطرناک» برای وحدت مردم میدانند و برخی دیگر آن را در تقابل مستقیم با دین اسلام، بعضی ها اصلا کسانی که شعار جمهوری ایرانی میدهند را «خائن» به ایران خوانده اند!

نمیدانم در کدام روز و سال و ماهی این متن را دارید میخوانید، و شک ندارم اگر سالها از امروزی که من دارم مینویسم گذشته است، چه بسا لبخندی بر لبانتان بنشیند از طنز تلخی که در این داستان است، که ملت بیچاره ایران را به جائی رسانده اند که به آنها میگویند اگر بگوئی «جمهوری ایرانی» تو آدم بدی هستی و داری به ایران خیانت میکنی!

اما دوست من، اگر همین روزها داری میخوانی این متن من را، به این فکر کن که چطور و کدامین باور و اندیشهٔ مریض و گمراه میتواند چنین اعتقادی را تبلیغ کند که یک ایرانی که فریاد میکند جمهوری با نام کشور خودش میخواهد، آن کارش خیانت، و خودش خائن به کشورش است؟! «انرژی هسته ای» حق مسلم ماست، آنهم به این شکلی که این دولت مزخرف پیش گرفته است، که میتواند به تخریب و ویرانی کشور و مردمش بیانجامد، اما داشتن یک جمهوری ایرانی خیانت است؟ از ترکستان هم گذشته ایم، به کجا رسیده ایم؟!

چشمهامان را بشوئیم از غبار مسموم سی سال جاده های خاکی انحراف از انسانیت: وقت آن رسیده که جور دیگری ببینیم این حکایت را...

دوست من! هموطن من! ایرانی! بدون ذره ای شک و تردید، گردنت را فراز بگیر و با غرور و اطمینان فریاد کن: جمهوری ایرانی حق مسلم ماست!


۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

به زمره شهدا پیوستم!


جالب اینجاست: همین امروز توی فکر بودم که اگر وقت بیشتری داشتم مینشستم و یک متنی مینوشتم، به صورت داستان، در مورد اینکه چطور بالاترین مشغول تکرار الگوهای اجتماعی و سیاسی جامعه ایران است، و چه جالب دقیقا رفتارهای دیکتاتوری مشابهی با آنچه در جامعه واقعی ایران شکل گرفته است در بالاترین هم تکرار شده است.

خوب این حکایت البته به وضوح مثل همان حکایت مزرعه حیوانات است، و اینکه چطور یک جامعه «انقلابی» دقیقا بازمیگردد به همان طرح ها و الگوهای روانی، رفتاری و سیاسی که برایش آشناست، و باز فلک را هم که سقف میشکافد طرح‌ نو اش نهایتا به نحو معجزه آسائی مشابه همان طرح‌ کهنه اش از آب در میآید.

اما هشت نه سال پیش هم در جشنواره فیلم مونترآل بود که یک فیلم بسیار جالبی دیدم باز در مورد همین جریان. یک فیلم هندی بود به اسم «سمر - Samar» که داستانش در مورد یک گروه فیلمبرداری بود که از به گمانم بمبئی، اگر درست به خاطر بیاورم، رفته بودند توی یک دهکده ای تا فیلمی بسازند در مورد روابط بین کاست ها با تم یک چاه آب و جدال بین کارگرها و زمین دار محل برای دسترسی به آن، یا چیزی در همین مایه ها خلاصه. اما آنچه که خیلی فیلم را جالب کرده بود نحوه بسیار ظریفی بود که نشان میداد چطور همین گروه فیلمبرداری که به عنوان یک عده جوان روشنفکر و متعهد با ایده های دموکراتیک میخواستند فیلمی بسازند که روابط زورگوئی و بی احترامی به کاستهای پائین جامعه را نقد کند، درست در میان جمع خودشان همان الگوهای فکری و رفتاری را داشتند زندگی میکردند! واقعا ظریف درست شده بود.

در هر حال بگذریم، این تداعی من بود از جریانات اخیر در بالاترین، و روشی که برای برخورد با کاربرها در پیش گرفته اند، که شدیدا مستبدانه و دیکتاتوری گرایانه شده است. من همین چند روز پیش یک متنی نوشتم که عصبانیت خودم را و اعتراضم به میزان خراب شدن وضعیت در بالاترین را ابراز کنم، که ظاهرا از پیغامی که مسئولان سایت روی صفحه کاربری من گذاشته اند بر میآید که در بسته شدن حسابم نقش عمده ای داشته همان متن . خوب یعنی ما هم شهید شدیم دیگه. به هر حال ترجیح‌ میدم اینطوری شهید بشم تا یک قلچماقی از سپاه بگیره درست و حسابی شهیدم کنه!

حقیقتش را بگم، خودم هم با این وضعیتی که در بالاترین شده بود دیگر واقعا نزدیک بودم به لحظه ای که قطع کنم این رشته را و وقتم را به کارهای دیگر اختصاص بدهم، بخصوص با شغل جدیدی که گرفته ام و پروژه های جدیدی که در حال شروع کردن هستم، که خیلی وقت لازم دارند. حالا با بسته شدن حسابم دیگر این کار را برایم راحتتر کردند اینها، که خدایان را شکر میگویم برای آن.

از لحاظ مسئولیت و اینها هم واقعا لحظه خوبی برای بسته شدن حسابم بود، چون هیچ احساس سختی ندارم. از یکطرف به هر حال کار دولت کودتا که تمام است، و هیچ شکی در آن نمیتوان داشت، و بنا بر این این احساس را ندارم که مردم به من نیازی دارند، از این به بعدش جریان فروپاشی کودتا مثل غلتکی است که در سرازیری افتاده باشد، اتفاقا اگر کاری هم باید کرد اینست که از سر راهش کنار برویم تا مسیر خودش را طی کند. و از طرف دیگر وضع استحاله خود بالاترین هم تاحدی نا امید کننده شده است و چه بسا به زودی دیگر بالاترین آن جا و نقش قبلی خودش را نتواند اجرا کند. در واقع حتی احتمال میدهم پدیده ای به نام «بالاترین» هم از نقطه عطفش گذشته باشد و دیگر وارد فاز «سرازیری» شده باشد، و مثلا بعید نمیدانم طی پنج شش ماه اینده این وضعیت اول به یک نوع تشنج آرام و مزمن، و بعد آرام آرام به خنثی شدگی سایت برسد (البته برعکس پیشگوئی اولم در مورد کودتا، این دومی در مورد بالاترین را اصلا مطمئن نیستم، و خیلی هم امیدوارم غلط باشد).

در هر حال خیلی خوشحالم که در هر دو مرحله تاریخی از زندگی این پدیدهٔ بزرگ ایرانی، یعنی سایت بالاترین، همراهش بودم و از نزدیک و به عنوان یک عضو شاهد رشد و گسترش آن بودم، چه آن یکی دو سال اول که تحت نام مستعار خدمت کردم، و چه یک سال آخری که با اسم خودم حساب باز کردم. خیلی چیز ها یاد گرفتم، و خوشحالم که بگویم احساس میکنم به اندازه خودم هم بر جامعه مجازی بالاترین، و به طور غیر مستقیم بر جامعه ایرانی تاثیری هرچند ناچیز داشته ام.

این وبلاگ را ادامه خواهم داد به نوشتن، اگرچه فکر میکنم سیاق و محتوایش، احتمالا عوض خواهد شد (احتمالا قلمم را آزاد خواهم گذاشت تا کمی راحتتر و کمی هم شخصی تر بنویسم‌(، و نیز میزان نوشتنم هم به احتمال زیاد کمتر خواهد شد، چون از یکطرف به کار تدریس و تحقیقم در دانشگاه بیشتر باید برسم، از طرف دیگر باید یک دفتر تازه باز کنم برای روانکاوی (که اینجا خیلی مثل بوستون مد نیست، هم مردم آنقدر پول ندارند ساعتی صد و بیست دلار بدهند بیایند با من حرف بزنند، هم کلا سنت علاقه به روانکاوی هیچ جا مثل بوستون و نیویورک نیست). از طرف دیگر وبلاگ «سوماتوسفر - Somatosphere» را هم که چند ماهی است درش هیچ ننوشته ام دلم میخواهد دوباره شروع کنم و بنویسم، بخصوص که آنجا هم متن هایم پر طرفدار شده بود ظاهرا، و مدیرش هم دارد از انتظار کشیدن برای برگشت من ناامید میشود کم کم و همین یکی دو هفته پیش هم چند تا ایمیل هم فرستاده بود.

اما برای حسن ختام بگذارید یک عکسی هم از سنگ قبر حساب بالاترینم بگذارم خدمت شما. راستی این بیست «فقره» جرم و جنایتی که نوشته هم خیلی باحاله! خودم که نمیدونم چکار کردم، ولی ظاهرا پرونده دار بودم که هیچ، خیلی هم قطور بوده پرونده ام و خودم هیچ خبر نداشتم ! نمیدونم چرا منو یاد روز آخرت میاندازه و اون پرونده های قطوری که خدا جلوم خواهد گذاشت :)

فعلا .




۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

خمینی: برق را مجانی میکنیم. احمدی نژاد: نفت را سر سفره تان میآوریم. واقعیت: برق پنج برابر، بنزین لیتری هزار تومان.


همین چند وقت پیش بود که معاون وزارت نیرو اعلام کرد، قیمت واقعی برق پنج برابر قیمتی است که مردم میپردازند، و همین چند وقت پیش بود که وزیر نفت هم اعلام کرد قیمت واقعی بنزین ۱۰۰۰ تومان است. از طرف دیگر، همین چند وقت پیش هم مجلس اعلام کرد که قیمت بنزین را به قیمت واقعی آن خواهند رساند، و امروز هم اعلام شد که تا پایان برنامه پنجم توسعه، قیمتی که از مردم طلب خواهد شد برابر با قیمت واقعی برق خواهد شد، یعنی پنج برابر نرخ کنونی!

این مسئله خیلی ها را طبعا به یاد خمینی و اعلام مجانی کردن برقش میاندازد، کما اینکه علیرضا محجوب، نماینده تهران در خود مجلس هم اعتراض کرده که قرار بود آب و برق مجانی باشد ولی الان از مردم دوبار پول می گیرند. اما اجازه بدهید یک سئوال دیگر هم تا تنور داغ است اضافه کنیم به این مبحث، و آن اینکه حقیقتا چرا خمینی چنین حرفهائی زد، و چه نتیجه ای باید گرفت از آن حرف وی و چندین قول مشابه و حتی بزرگتر، که وی بخصوص به فقرا، یا به قول خودش مستضعفین داده بود؟ آیا مثلا مشابهت غیر قابل انکار بین رفتار و گفتار های خمینی و احمدی نژاد را بایست «اتفاقی» دانست؟

پرسیدن چنین سئوالی از جهات مختلفی اهمیت دارد، از جمله این واقعیت که زیاد دیده ایم، که بچه های جوانتر ما فکر میکنند کسانی مثل موسوی و خاتمی بیشتر «در خط خمینی» هستند تا احمدی نژاد، و البته خود خاتمی ها و موسوی ها هم همین را تبلیغ میکنند.

حقیقت این است که هر کسی که خودش ان روزها بوده و خمینی را دیده و الان بدون طمع به قدرت یا فیلتر ایدئولوژی بتواند او و روزهای حکومتش را به خاطر بیاورد انصاف خواهد داد که برعکس، این احمدی نژاد است که سلف واقعی خمینی محسوب میشود، و کسانی مثل خاتمی و موسوی در واقع از خط «اسلام ناب محمدی» که خمینی تبلیغ و اشاعه میکرد خارج شده اند.

هروقت شک کردید که آیا واقعا احمدی نژاد از سنت خمینی خارج شده است یا خیر، کافی است نگاهی به تاکتیک ها، افکار و باورها، و رفتارهای خمینی بیاندازید تا مطمئن شوید که خیر، اگر خمینی زنده بود او هم از احمدی نژاد پشتیبانی میکرد.

در واقع سخنان خمینی، خامنه ای و اغلب مسئولان جمهوری اسلامی طی سی ساله گذشته همه لبریزند از دروغهائی که اگر هم در زمان ادا دروغهای واضحی نبوده اند، با گذشت زمان دروغ بودن آنها بر همه روشن گردیده است. به عبارت دیگر، دروغ و تقلبی که در رفتار و گفتار احمدی نژاد مشاهده میشود، نقطه شروعش به شالوده جمهوری اسلامی بازمیگردد و امری است که در طی سی سال گذشته به طور سیستماتیک اجرا و نهادینه شده است در این حکومت.

بیائید با هم یکبار دیگر این کلیپ کوتاه از سخنان خمینی را مرور کنیم که شاید کمی این مقایسه را راحتتر کند. همان سخنان مشهورش در دوازده بهمن ۵۷ در بهشت زهرا، که بعد ها هم توسط جمهوری اسلامی از دسترس عموم پنهان شد، آنجا که میگوید:

دلخوش نباشید که مسکن فقط میسازیم! آب و برق را مجانی میکنیم، اتوبوس را مجانی میکنیم، دلخوش به این مقدار نباشید! معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدیم. شما را به مقام انسانیت میرسانیم. اینها شما را منحط کردند، اینقدر دنیا را پیش شما جلوه دادند که خیال کردید همه چیز این است. ما هم دنیا را آباد میکنیم و هم آخرت را. یکی از اموری که باید بشد همین معناست، که خواهد شد. این دارائی از غنائم اسلام است، و مال ملت است، و مستضعفین. و من امر کردم به مستضعفین بدهند، و خواهم داد. و پس از این هم تخفیف های دیگه در امور خواهد حاصل شد. لاکن یک قدری باید تحمل کنیم. به این نق نق های باطل گوش نکنید. اونها حرف میزنند، ما عمل میکنیم. اونها شما را میخوان دلسرد کنند از اسلام. اسلام پشتیبان شماست. ما پس از این راجع به بانکها هم طرحهائی داریم که از این وضع رقت بار برگردد . . .

صحبتهای بالا و دنباله آن را اینجا بشنوید و اگر خواستید دانلود کنید:

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

احمدی نژاد یا موسوی: کدامیک پیرو واقعی خمینی است؟


زیاد دیده ام که بچه های جوانتر ما فکر میکنند کسانی مثل موسوی و خاتمی بیشتر «در خط خمینی» هستند تا احمدی نژاد، و البته خود خاتمی ها و موسوی ها هم همین را تبلیغ میکنند.

اما هر کسی که خودش ان روزها بوده و خمینی را دیده و الان بدون طمع به قدرت یا فیلتر ایدئولوژی بتواند او و روزهای حکومتش را به خاطر بیاورد انصاف خواهد داد که برعکس، این احمدی نژاد است که سلف واقعی خمینی محسوب میشود، و کسانی مثل خاتمی و موسوی در واقع از خط «اسلام ناب محمدی» که خمینی تبلیغ و اشاعه میکرد خارج شده اند.

هروقت شک کردید که آیا واقعا احمدی نژاد از سنت خمینی خارج شده است یا خیر، کافی است نگاهی به تاکتیک ها، افکار و باورها، و رفتارهای خمینی بیاندازید تا مطمئن شوید که خیر، اگر خمینی زنده بود او هم از احمدی نژاد پشتیبانی میکرد.

از خاطره و مقایسه گفتم، اجازه بدهید تا یک کلیپ کوتاه از چند کلمه از سخنان خمینی را خدمتتان عرض کنم که شاید کمی این مقایسه را راحتتر کند.همان سخنان مشهورش در دوازده بهمن ۵۷، که بعد ها هم توسط جمهوری اسلامی از دسترس عموم پنهان شد . . .





دوستانی که علاقه مند به شنیدن نسخه کاملتری از صحبتهای بالا باشند میتوانند اینجا بشنوند:
(در صورت علاقه با کلیک کردن اینجا، فایل را دانلود کنید).

بحران عجیب جمهوری اسلامی: با زندانیان چه کنیم ؟


احمد قابل، برادر هادی قابل روحانی بازداشت شده در جنبش مردمی اخیر، در مصاحبه ای با مریم محمدی از رادیو زمانه نکته بسیار مهمی را مطرح‌ کرده است که ارزش توجه دارد. وی ضمن اعلام اینکه فکر نمیکند حکومت قادر به انجام بازداشت های بیشتری باشد، شرح داده است که چگونه اسیر گیری های گسترده ای که در پی جنبش مردمی با امید کنترل اوضاع صورت گرفته است برخلاف انتظار سران کودتا عملا منجر به بحران بزرگتر و پیچیده تری برای حکومت اسلامی شده، و زندانیان بی شمار تبدیل به لقمه بزرگی شده اند که در گلوی جمهوری اسلامی گیر کرده است.

به گفته احمد قابل، که پس از بستری شدن و مرخصی یک روزه برادرش از اوضاع زندانها سخن میگوید، عمق این بحران تا حدی است که مسئولان حتی دست به دامان خود بازداشت شده ها شده اند، تا جائی که با برخی از آنان مذاکره هائی انجام داده اند و از آنان برای برون رفت از بن بست فوق تقاضای مشورت و همکاری کرده اند !

قسمتهای مربوط را که از مصاحبه طولانی تر ایشان با رادیو زمانه برگرفته شده در زیر میبینید. وی میگوید:

حاکمیت نسبت به دستگیری‌‌هایی هم که تا کنون انجام داده، دچار بحران است و نمی‌‌داند چه‌‌ کار باید بکند. در شرایط توقفی به سر می‌‌برد و حتی نسبت به بازداشت قبلی‌‌ها هم به یک نحو پشیمانی دارند. یعنی عملاً مدرکی برای محکوم کردن دستگیر شدگان ندارند و از سوی دیگر، به راحتی آزاد کردن آنان ممکن است سؤلات و ابهامات فراوانی را در جامعه برانگیزد که پس چه شد این همه سر و صدا و ادعاها؟ هیچ مدرکی، هیچ اقراری؟

چند نفری و آن هم تحت فشارها و بی‌‌خبری‌‌ها و خبرهای دروغ و جعلی‌‌ای که به اطلاع آن‌‌ها رسانده‌‌اند و از مهربانی آن‌‌ها می‌‌خواسته‌‌اند سوء استفاده کنند، صحبت‌‌هایی کرده‌‌اند. گویا به آن‌‌ها گفته بودند که به خاطر موضع‌‌گیری شما، مردم به جان هم افتاده‌‌اند و کلی کشته شده‌‌اند. اگر شما بیایید چیزی بگویید، چه بسا این اوضاع مقداری آرام بگیرد.

بعضی از آن‌‌ها هم به خاطر جلوگیری کردن از گرفتاری مردم، حاضر شدند مطالبی را بگویند. شاید حیثیت خود را شکسته‌‌اند برای این‌که از سلامت مردم حمایت کنند. با صراحت به برخی از آنان گفته‌‌اند که به خاطر تحلیل‌‌های شما، الان در خیابان‌‌ها مردم به جان هم افتاده‌‌اند و کلی کشته شده‌‌اند. خبرهای دروغ و حتی صحنه‌‌های تلویزیونی دروغ برای آنان درست کرده‌‌اند که در اخبار بگویند مثلاً آقای خاتمی دستگیر شد؛ آقای موسوی یا آقای هاشمی رفسنجانی دستگیر شد یا این‌‌که این آقایان به خطاهای خود اقرار کرده‌‌اند. با این ترفندها و دروغ‌‌ها سعی کردند افراد را بشکنند. نهایتاً شرایط را آن‌‌چنان غیر واقعی برای آنان جلوه دادند که آن‌‌ها احساس کردند شاید بتوانند کمکی برای بهبود و آرامش اوضاع بکنند.

طبیعی است که وقتی آن‌‌ها آزاد شدند یا آزاد شوند، به وضوح درمی‌‌یابند که همه‌‌ی این مطالب دروغ بوده و در مقام دفاع از خودشان در دادگاه، شرایط زمان اقرارشان را خواهند گفت. اکثریتی هم که اقرار نکرده‌‌اند، هیچ مدرکی بر علیه‌‌شان وجود ندارد.

دستگاه قضایی ما اساساً برای اثبات جرم هر مجرمی، تنها چیزی که دارد و تنها چیزی که می‌‌تواند پیدا کند، همین اقرار مجرم است. حتی برای جرایم عادی، آن‌‌قدر مجرمان یا متهمان را تحت فشار قرار می‌‌دهند که خودشان اقرار کنند. مدرک اکثر احکامی که در دستگاه قضایی ما صادر می‌‌شود، اقرار متهم است.

اکثریتی را که گول این ترفند‌‌ها را نخورده‌‌اند و اقرار نکرده‌‌اند، در کدام دادگاه می‌‌خواهند متهم کنند. کسی که اقرار نکرده، دستگاه قضایی‌‌ای که تنها سند اثبات جرم برای مجرم را اقرار خود او می‌‌داند، هیچ ندارد دیگر.

آزادشان بگذارند، جواب پرسش‌‌گرانی که می‌‌گویند «چهار ماه این‌‌ها را در انفرادی نگاه داشتید، نتیجه چه شد؟» را چگونه بدهند؟ پاسخ خود حاکمانی را که به توجیه این مسأله رفته‌‌اند که اگر این‌‌ها دو ماه در اختیار ما باشند، همه را وادار می‌‌کنیم بیایند اقرار کنند و از تصمیم نظام دفاع کنند، چه می‌‌دهند؟ وقتی این اتفاق نیفتاده، جواب مسؤولین نظام و رهبری را چگونه می‌‌خواهند بدهند؟

نه مسؤولین را می‌‌توانند راضی کنند؛ نه ملت را، نه خانواده‌‌های بازداشتی‌‌ها را، نه خود بازداشتی‌‌ها را و نه دوستان آن‌‌ها را. چه اتفاقی می‌‌افتد؟

الان در بن‌‌بست عجیبی هستند. تا ‌‌آن‌‌جایی که من خبر دارم، حتی بعضی از دوستان بازداشتی‌‌ها را هم صدا زده‌‌اند و با آن‌‌ها مشورت کرده‌‌اند که شما می‌‌گویید برای برون‌رفت از این اوضاع، ما چه کنیم.






۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

هر اسکناس = یک برگهٔ رای !


به یاد رای های دزدیده شده مان
هر اسکناس را رای سبزی خواهیم کرد
و با رای های بیشمار خود
پشت حکومت کودتا را خواهیم شکست.



۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه

اعدام معترضین به تقلبهای انتخاباتی تروریسم حکومتی است

تروریسم [Terrorism] = تلاش برای به دست آوردن قدرت از طریق استفاده از «ترور».
ترور[Terror] = رعب، وحشت.

درست مثل فرمان قتل نداها و سهراب های برومند وطنمان، این حکم ها و هر حکم دیگری پس از آنها تنها به قصد و هدف تولید رعب در دل مردم انجام شده، و به خیال خام خودشان برای به دست آوردن قدرت و نابود کردن موج سبز مردمی.

پس بهترین روش موثر مقابله با این وحشیگری ها هم این است که به اینها نشان بدهیم با این نوع ابراز خشونت مذبوحانه شان هیچ هراسی به دلمان نخواهند انداخت، که هیچ، بلکه برعکس بیش از پیش متوجه میشویم که این رفتارها نشان ضعف بیش از حد آنهاست که فریادهای ما را فقط با گلوله و قتل قادر به پاسخ دادن هستند، و ما هر روز که میگذرد از تروریسم آنها بیش از پیش منزجر خواهیم شد، و بدون هیچ شک و تردیدی تا زمانی که ریشه این خشم کور و حکومت رعب را از خاک پاک کشورمان بیرون نکشیم از پا نخواهیم نشست.



آیا بالاترین به تسخیر سپاه در آمده است؟


رفتارها و تصمیمات اخیر مدیران بالاترین در حد حیرت آور و غیر قابل توضیحی عجیب و در خلاف جهت طبیعی رفتارهای گذشته و روح وجودی سایت بالاترین بوده اند.

آنچه واقعیت این رفتارها را حیرت آور تر میکند این است که مجموعه این تصمیمها در جهتی ‍صورت گرفته که برآیندشان تطابق کامل با خواستها و منافع صاحبان کودتا در ایران داشته است.

اجازه بدهید این را همینجا روشن کنم که حتی خیال اینکه مدیران وصاحبان بالاترین به دلخواه و تمایل قلبی خود حرکت در چنین جهتی را برگزیده باشند از نظر من مردود و غیر قابل باور است.

از طرف دیگر اما، واقعیت آنچه که در چند ماه اخیر، یعنی درست در بحبوحه مبارزات ملی بر علیه کودتاگران، بر سر سایت و قوانین بالاترین آمده است نیز سنگین تر و واضح تر از آنست که بتوان نادیده گرفت. علاوه بر وضوح کافی نوع تغییرات اخیر در قوانین حد نصاب برای داغ شدن لینکها (که لینکهای غیر احساساتی با محتوای اجتماعی و سیاسی را در وضعیت بسیار مشکلی قرار داده است)، حتی یک نگاه کوچک به تعدد و وفور لینکهای سرگرمی و شبه-علمی و شبه-فرهنگی که صفحات داغ بالاترین را پر کرده اند به سرعت مشخص میکند که وزن سیاسی و اجتماعی بالاترین، بخصوص حضور لینکهای مفید و تحلیلی در مورد مسائل مربوط به کودتای اخیر و جنبش مردمی بر علیه آن، در بسیاری از ساعتهای شبانه روز به نحو بسیار محسوسی و نگران کننده ای سبک و کمرنگ شده است.

جزئیات، ابعاد و تاثیرات عملی این تغییرات توسط تعداد زیادی از لینکها و کامنتها از طرف اعضای قدیمی و دلسوز مطرح شده اند، لینکها و کامنتهائی که اغلب بسیار پر طرفدار نیز بوده اند، بنا بر این اینجا نیازی به تکرار ان نمیبینم. اما نکته ای که میخواستم مطرح کنم بیشتر در رابطه با توازی عجیب این تصمیمات با برخی از آخرین تحولات استراتژیک است که توسط کودتاگران، بخصوص ارگان رسمی آنان، یعنی سپاه پاسداران، انجام گرفته است.

البته آن «تحولات استراتژیک» نیز مجموعه گسترده ای از عملیات مختلف سیاسی، اطلاعاتی، اجتماعی و اقتصادی را شامل میشود که به اندازه کافی از پشت پرده آگاهی ندارم که بخواهم از آن بنویسم، و اگر داشتم هم این متن الزاما مربوط به آنها نیست. اما تنها یک بعد از این تحولات را میخواهم یادآوری کنم که همه کمابیش از بعضی جزئیات آن باخبر شده ایم، و آنهم برنامه گسترده سپاه برای پوشش جنبه های «نرم» کودتای خود میباشد، که اخیرا نیز بارها از زبان مسئولان مختلف کودتا تاکید شده است. مثلا به سخنان محمد باقر ذوالقدر دقت کنید، که همین ماه گذشته به صراحت اعلام کرد، «امروز ما در جنگ نرم هستيم ...در جنگ سخت، ابزار ادوات جنگي است اما در جنگ نرم رسانه و امواج منتشر در هوا و قلم است»، و یا حسن طائب، که باز همین ماه گذشته (هنگامی که هنوز فرمانده بسیج بود) به روشنی اعلام کرد: «ما نيز وارد جنگ نرم با دشمن شده ايم » و ادامه داد، « حركت اصلي ما در جنگ نرم حمله به تهديدگران است و بايد با از كار انداختن آنها، پيروزي خود را اثبات كنيم»، یا کامران دانشجو، که سرپرستی ستاد انتخابات کودتا را برعهده داشت، که همین هفته گذشته با اعلام وارد شدن کودتا گران به جنگ نرم برای مقابله با جنبش سبز پیشگوئی کرد «در میدان جنگ نرم یقینا باز دفاع مقدسی دیگر رخ خواهد داد.»

در واقع وجود برنامه استراتژیک «جنگ نرم» را مدتهاست که میتوان در طرز برخورد کودتاگران با رسانه های عمومی نیز مشاهده کرد، به نحوی که به جای برخورد «سخت» که همان بستن و تعلیق و زندان کردن و غیره باشد، چندی است بیشتر به روشهای «نرم» روی آورده اند، که عبارت باشد از یکطرف تحت فشار گذاشتن رسانه ها از طرق «خاموش» و غیر عمومی، در حالیکه در معرض عموم بنا را بر تظاهر به دوری از برخورد های خشونت آمیز با رسانه ها گذاشته اند؛ و از طرف دیگر اجرای یک موج گسترده «فعالیت و ضد فعالیت» رسانه ای، که در عمل نه تنها از «فیلتریسم» گسترده و یا تروریسم سایبری و نابود کردن سایتهای مولد فکر و خبر رسان و ایجاد انواع و اقسام سایتهای خبررسانی کودتاگرا، بلکه تا ایجاد انواع و اقسام سایتهای زرد و سرگرم کننده، سایتهای اطلاعاتی/تخریبی همچون گرداب و غیره، سایتهای دروغ گستری در پوست سایتهای متعلق به جنبش سبز، اجرای عملیات روانی از طریق تزریق گستردهٔ عوامل نفوذی در فرومها و سایتهای مختلف اجتماعی نیز پیش رفته است. و البته در این میان یکی از بزرگترین قدمهائی که در جهت تسلط کامل بر فضای اطلاعاتی و رسانه ای الکترونیکی توسط سپاه برداشته شده، یعنی تصاحب شرکت مخابرات را نباید فراموش کرد.

بنا بر این نکتهٔ اول بحث من به وضوح مشخص است، و آن اینکه سپاه پاسداران با تشخیص صحیح این امر که اطلاعات و اطلاع رسانی پاشنه آشیل حکومت کودتا و دلیل اصلی عدم تثبیت دولت کودتا بوده است ، در عرض چند ماهه اخیر قدمهای بسیار حساب شده، عمیق و موفقی در جهت تسخیر و تسلط کامل بر فضای اطلاعاتی، خبری و رسانه ای ایرانی برداشته است.

اما نکته دوم هم شاید حد اقل برای کاربران و آشنایان با سایت بالاترین در سادگی و وضوح دست کمی از نکته اول نداشته باشد، و آن اینکه سایت بالاترین را میتوان یک از موفق ترین و موثر ترین ابزارهای اطلاع رسانی، اندیشه گستری، و رسانه ای دانست که در دسترس جنبش سبز بوده است، و به این دلیل میتوان بدون شک و تردیدی چنین نتیجه گرفت که سپاه پاسداران در طرح عملیاتی خود برای تسلط پیدا کردن بر فضای اطلاعاتی و رسانه ای، کنترل محتوای سایت بالاترین را در میان اولویتهای بسیار بالا قرار داده بوده است. هنوز مدت زیادی از حمله بسیار جدی با ابعاد حیرت انگیز که سپاه پاسداران بر سایت بالاترین اجرا کرد نگذشته است، حمله ای که دارای چنان زمینه اطلاعاتی و طراحی پیچیده و چندین جانبه بود که تنها از عهده یک گروه دارای پشتیبانی و امکانات دولتی بر میآمد و نه تنها تمام اطلاعات کاربری را به سرقت برد، بلکه تمام فعالیتهای سایت را برای مدتی طولانی ساقط کرد.

پس بیائید این دو نکتهٔ بسیار مهم و قابل توجه، اما در عین حال ساده و ابتدائی را کنار هم بگذاریم: سپاه در حال به کار گرفتن از تمام امکانات گسترده دولتی ، اقتصادی، تاکتیکی و تکنولوژیکی خود برای تسلط کامل بر فضای اطلاعاتی، خبری و رسانه ای دیجیتال ایران است، و سایت بالاترین یکی از موثر ترین ابزار اطلاعاتی، خبری و رسانه ای مخالفان کودتا است.

اگر چیزی در این داستان حیرت انگیز باشد، آن این است که چرا سایت بالاترین هنوز ظاهرا سر پاست و کار میکند؟ و دقیقا همینجاست که از میان جوابهای مختلف، یک امکان دلهره انگیز نظر را جلب میکند، و آن این احتمال است که در راستای استراتژی جنگ «نرم»، سپاه از راههائی مؤثر تر ازمقابله مستقیم و خشونت آمیز از قبیل هک کردن و تخریب و تلاش برای بستن سایت بالاترین استفاده کرده باشد، یعنی استحالهٔ آرام سایت و تبدیل گام به گام آن از یک رسانه مقاومت به یک رسانهٔ خنثی از طریق دخالت «غیر محسوس» و «غیر مستقیم».

روشهای بی شماری برای چنین استحاله ای وجود دارد، آنهم برای سازمانی با عرض و طول سپاه که امکانات مالی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی را در اختیار خود دارد. مثلا تعداد بسیار زیاد «کاربرانی» که در واقع سربازان یا کارگران گمنام امام زمان هستند. یا کمی ماجراجویانه ترش، این تئوری توطئه که سپاه پاسداران و مجموعه اطلاعاتیش با پیدا کردن روشهای موثری همچون تهدید، تطمیع، ارعاب و به گروگان گرفتن منافع، علائق، خانواده، یا آیندهٔ صاحبان و مدیران سایت آنان را «قانع» کرده باشند تا خطوط ترسیم شده ای را دنبال کنند که در نهایت بدون نابود کردن و تخریب ظاهری سایت بالاترین، آن را عملا به یک سایت بی خطر تبدیل گرداند. به عبارت دیگر، وضعیتی را مجسم کنید که به قول مارلون براندو در فیلم پدرخوانده، سربازان نرم سپاه به مدیران سایت یک پیشنهادی داده باشند که نتوانند به آن نه بگویند!

در هر حال قصد من این نیست که بگویم میدانم یا حدس میزنم واقعا چه اتفاقی افتاده است. هرچه باشد یکی از مشخصه های اینطور استراتژی ها این است که از یک طرف به راحتی قابل اثبات یا رد گیری نیستند، و از طرف دیگر قربانیانش هم معمولا در وضعیتی قرار میگیرند که یا آگاهی از آنچه هست ندارند، و یا جرات گفتنش را، چون اگر هر کدام را داشته باشند دلیلی نمیماند که بخواهند با دشمنان خودشان همکاری کنند. بنا بر این، اگرچه واضح است که در غیاب مدارک و شواهد «سخت» وجود سناریوئی که اینجا اشاره شده یا هرگونه سناریوهای مشابهی تنها محدود به حدس و گمانه زنی خواهد ماند، اما در عین حال اگر چنین سناریوهائی واقعیت داشته باشد چند نکته را میتوان از قبل پیشگوئی کرد، مثلا این که مدیران سایت بی شک و با تمام توانشان وجود چنین وضعی را تکذیب کنند، که طبیعتا قابل پیشگوئی است، یا اینکه به مرور زمان سیاق کلی سایت بیشتر و بیشتر در جهتی که در طی یکی دو ماه گذشته مشاهده کرده ایم، یعنی در جهت جلوگیری از انتشار و گردش آسان و گسترده اطلاعات و اخبار اجتماعی و سیاسی پیش برود.

اما به هر رو در شرایط حساس کشورمان، آنچه اهمیت فراوان دارد اینست که یک نکته بسیار اساسی در میدان جنگ نرم را در خاطر داشته باشیم و آن این است که به دلیل عدم استفاده از ابزارهای سخت و خشن برای کنترل، این موضوع واضح‌ میماند که قدرت واقعی در اذهان مردم است. اهمیت عملی و کاربردی این نکته در این است که ما کاربران را قادر میسازد تا با استفاده صحیح از آگاهی رسانی و فعالیت موثر و حساب شده، در دراز مدت این نقشه کودتاگران را حتی بدون همکاری و همراهی مدیران سایت نیز نقش بر آب کنیم.

به عبارت دیگر، تا زمانی که حقیقت با ماست، قدرت نهائی در دنیای خبری و رسانه ای نیز در دست ما خواهد ماند، و تا زمانی که سایت بالاترین تخریب و تعطیل نشده باشد هنوز قادر خواهیم بود با فعالیت مثبت و سازنده، با خبر رسانی، با تولید و انتشار اندیشه و با شکستن خطوط قرمز در هر قدم، گام به گام کودتاگران را در دایره محدود ایدئولوژیک خودشان حبس و محدود کنیم و به بیدار کردن و روشنگری در میان مردم ایران ادامه دهیم، با آگاهی کامل از این واقعیت که تا وزش باد صبحگاهی و از پا افتادن این مترسک های تاریکی چندی بیش نمانده است.


۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

شوخی با حضرت عیسی!


شاید هم تیتر بهتر «آزادی» در جوامع غربی میبود. این ویدئو را که نگاه میکنید، در نظر داشته باشید که عیسی هم پیغمبرشان است و هم امام زمانشان . آهنگی که فیلم در رابطه با آن ساخته شده اهنگ مشهور «من زنده خواهم ماند - I will survive» است، که سازندهٔ فیلم با ربط دادن خلاقانه آن به زندگی و مرگ مسیح‌ به کلمات آهنگ مفهوم تازه ای بخشیده است.



از دوستانی که به این آهنگ علاقه مندند دعوت میکنم کلیپ اصلی خود آهنگ که توسط گلوریا گینور Gloria Gaynor اجرا شده است راهم در یوتیوب ببینند.

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

چهره واقعی احمدی نژاد



«مانتیکورنژاد». خدمت دوستانی که هنوز متوجه نیستند با چه موجودی طرف هستیم . . .


برای نسخه واضح تر روی عکس کلیک کنید.

در مورد موجود افسانه ای با نام «مانتیکور»، از ویکی فارسی:

مانتیکور در اصل از افسانه‌های پارسی قدیم است. واژه مانتیکور تحریفی از واژه پارسی مردخوار است. نخستین بار یک نویسندهٔ ایرانی در یاداشت هایی که به زبان هندی تالیف شده بود از این موجود یاد کرد که بعد ها به قسمت شمال غربی ایران کهن که منطقهٔ ترکیه ویونان است منتقل شد و در طول تاریخ به یونان رسید که اکنون از این افسانه به عنوان افسانه‌ای یونانی یاد می‌کنند.

مانتیکور (Manticore) واژهٔ انگلیسی نام این موجود است که از واژهٔ لاتین مانتیکورا گرفته شده که خود این واژه لاتین ریشه در واژهٔ یونانی مانتیچوراس دارد و آن نیز از پارسی باستانی martiyakhvar گرفته شده و نام دیوی آدم خوار است. این افسانه اکنون در کل اروپا یافت می‌شود.


۱۳۸۸ مهر ۱۰, جمعه

داستان دو خر


یکی بود یکی نبود،
یه روز احمدی نژاد داشت مثل بچه های خوب میرفت مدرسه.
همینطور که میرفت، یه دفعه فیروز آبادی و مصباح یزدی سر راهش سبز شدند.

بعد این دو تا همینطوری باهاش راه افتادند، و شروع کردند باهاش حرف زدن، و براش از یه جائی تعریف کردند به اسم مدینه فاضله و هی اصرار میکردند که احمدی نژاد باهاشون بره اونجا. احمدی نژاد هم هی میگفت، ولی من بابام گفته باید برم مدرسه درس بخونم، اما فیروز آبادی و مصباح یزدی هم هی اصرار میکردند که تو اگر واقعا میدونستی مدینه فاضله چطور جائی هست یک ساعت هم سرکلاس و مدرسه نمیرفتی!

خلاصه، همینطور گفتند و گفتند براش و زیر گوشش، چیه؟ خوندند. براش گفتند که مدینه فاضله یک شهری هست که خود آقا دستور داده درست کنند، و خودش هم قراره بیاد اونجا. گفتند اونجا هیچکس دیگه احتیاجی به درس خواندن برای مدرک گرفتن نداره. کار کردن و زحمت کشیدن و چیز یاد گرفتن و اینها هم دیگه اصلا لازم نیست، بلکه خود آقا اصلا همه این چیزها رو به هر کس اونجا بره همینطوری میده. گفتند دخترای شونزده ساله اونجا دانشمندند. گفتند اونجا همه خود به خود همه چیز رو بلد میشن، عالم میشن، ثروتمند میشن، و خلاصه زندگیشون توپ توپ میشه.

خلاصه، جونم بگه برای شما که اینقدر گفتند و گفتند و اینقدر توی گوشش خوندند، تا بالاخره احمدی نژاد کوچولو حرفاشون رو باور کرد، و گفت خوب، حالا چطوری میشه رفت به این مدینه فاضله ؟ اونوقت فیروز آبادی و مصباح یزدی گفتند هیچ کاری نداره! گفتند اون سکه های طلائی که بابات جمع کرده رو که خبر داری کجاست؟ گفت آره! گفتند خوب میری اونا رو میاری، دیگه غصه چیز دیگه ای هم نمیخوری، برای اینکه ما خودمون یکراست میبریمت مدینه فاضله!

احمدی نژاد که خیلی ذوق زده و هیجان زده شده بود گفت باشه، الان میرم همه پولای بابام رو میارم. بعدشم دوید و رفت خونه، همهٔ پولهائی که باباش جمع کرده بود برای روز مبادا، و حتی پولهای همسایه های فقیرشون رو هم برداشت و آورد. خلاصه، احمدی نژاد اومد و یک کیسه بزرگ پول رو انداخت جلوی فیروز آبادی و مصباح یزدی و گفت بیا! این کافیه ؟ اون دوتا هم گفتند آره، همین خیلی خوبه، حالا بیا بشین توی این کالسکه، چشمهات هم ببند و تا نگفتیم باز نکن.

احمدی نژاد هم ذوق کرد و زود پرید توی کالسکه و چشماش رو بست. کالسکه راه افتاد و احمدی نژاد هم همینطور چشماش رو بسته بود، تا چندین ساعت که کالسکه همینطور میرفت و میرفت. خلاصه، بعد از ساعتها کالسکه وایساد و فیروز آبادی و مصباح یزدی صدا کردند که پاشو، چشمهات رو باز کن و بیا بیرون که رسیدیم!

احمدی نژاد گفت رسیدیم؟ رسیدیم به مدینه فاضله ؟! اونها هم گفتند بعله، رسیدیم دیگه، مدینه فاضله که میگن همینجاست. خلاصه، با شوق و ذوق چشمهاش رو باز کرد، اما چشمتون روز بد نبینه، دید هیچی نمیدید! صدا کرد و گفت، کو پس، کجاست مدینه فاضله، من که هیچ چیز نمیبینم. فیروز آبادی و مصباح یزدی گفتند یواش! احتیاجی به داد زدن نیست، دلیل اینکه چیزی نمیبینی اینه که الان شبه و هوا خیلی تاریکه اینجا. پس بیا، بیا برو توی این اتاق بخواب، صبح که پاشدی همه چیز رو میتونی ببینی راحت.

احمدی نژاد هم گفت خوب باشه، من هم که خیلی خسته هستم، پس میرم میخوابم تا صبح زود سر حال و قبراق پاشم و برم توی مدینه فاضله بگردم. بعدشم رفت و، چیکار کرد؟ خوابید.

خلاصه، شب گذشت و صبح هنوز هوا تاریک روشن بود که احمدی نژاد چشمهاش رو باز کرد و پرید که بره شهر رو ببینه. اما بچه های من، چشمتون روز بد نبینه! میدونید چی دید؟! تا پاشد سر پا وایسه، دید نمیتونه! یعنی چی، چرا نمیتونم سر پا وایسم پس؟ یک نگاهی کرد به پاهاش ببینه چرا اینجوریه، و یکدفعه دید که پاهاش شده باریک و پر از مو، و به جای انگشتاش هم سم داره! باخودش فکر کرد داره خواب میبینه، ولی وقتی خواست چشماش رو بماله که بیدار بشه، یک دفعه دید نه، دستاش هم مثل پاهاش شده بود پر از موی خاکستری، و به جای پنجه هم سم در آورده بود!!

خلاصه چه دردسرتون بدم که اومد و خواست صدا بزنه بگه فیروزآبادی، مصباح یزدی، بیاین منو از خواب بیدار کنین، اما به جای اینکه حرف بزنه فقط صدای عر و عر از دهنش در میاومد! هر چه هم بیشتر فریاد کشید عر و عرش بلند تر شد. بعد هم همینطور که داشت عر و عر میکرد، یه دفعه یه آقائی اومد که یک چوب گنده ای دستش بود و محکم زد به پشتش و گفت بسه دیگه، بسه اینقدر عر و عر نکن!
احمدی نژا گیج گیج مانده بود که خدایا این چه حکایتیه، که یکدفعه دید سر و کلهٔ فیروزآبادی و مصباح یزدی پیدا شد، که رفتند پیش اون آقاهه و گفتند خوب، فعلا دو تا خر درست و حسابی برات دست و پا کردیم، این یکی که جوون تره، عینکی هم نیست، هر چهار دست و پاش هم کار میکنه، یک کم قیمتش از اون اولی بیشتره ها! آقاهه هم دست کرد توی جیبش و چند تا سکه طلا توی دست فیروز آبادی و مصباح یزدی گذاشت و گفت، خوب دیگه برید فعلا، همین دوتا بسه، دیگه خر نیارید که نمیخوام، اگر بازم خواستم خبرتون میکنم.

خلاصه، آقائی که شما باشید، احمدی نژاد که تازه داشت متوجه میشد چه بلائی بر سرش اومده، خیلی دلش میخواست از اون آقاهه بپرسه پس این آقا که میگفتن همین تو بودی؟ اما به جز عر و عر و عر و عر هیچ صدائی ازش، چیه؟ در نیومد. آقا هم رفت اون یکی خر رو هم آورد، و دوتائیشون رو برد توی یک طویله و یک مشت علف ریخت جلوشون و گفت، بیائید، حالا این علفهای تازه رو بخورید و حالشو ببرید! اینجا دیگه زندگیتون توپ توپه، نه مدرسه ای لازم هست برین، نه درس لازمه بخونین که مدرک بگیرین، نه علوم انسانی داریم، هیچی. فقط بار میبرید برای خودم، و بعدش هم هرچقد خواستید علف بخورید و هرچقدر هم خواستید عر و عر کنید و جفتک بیاندازید.

بعله بچه ها، بالا رفتیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود، پائین اومدیم ماست بود، قصه ما راست بود. این قصه هم به سر رسید، ولی دو تا خر قصه ما به مدینه فاضله، چیه؟ نرسیدند . . .