۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

مسئله اتحاد ایرانیان از زاویه ای دیگر: ابعاد و تاثیرات «ترومای جمعی» در تاریخ معاصر ایران


مدتی پیش، تقریبا یک سال پیش، تصمیم گرفتم در یک سلسله مطلب های کوتاه اما مرتبط به موضوع، یا بهتر بگویم، به مبحث خاصی بپردازم که معتقدم ما به عنوان یک ملت با آن دست به گریبان هستیم و بخصوص در رابطه با آمال و آرزوهائی که این چند ساله اخیر به نحو فعال تعقیب کرده ایم اهمیت خاصی پیدا میکند. این مبحث در اصل مرتبط با موضوعات «هویت» و «فردیت» است، اگرچه در عمل چهره ها و ابعاد مختلفی پیدا میکند.

اجازه بدهید به عنوان نقطه شروع به احساس یا تجربه ای اشاره کنم که یکی از دوستان در کامنتی (اینجا) تحت عنوان همکاری، اعتماد، احترام و مهربانی به یکدیگر در میان مردم از آن نام برده بود و تعجب خودش را از این پدیده «غیر قابل توضیح» مطرح‌ کرده بود که در اوج جنبش سبز این احساسات و روابط نزدیک بین مردم ناگهان و به سرعت ایجاد شده بود، احساسات و روابطی که در تضاد است با تجربه مشهور و شناخته شده ایرانیان در چند دهه اخیر، یعنی عدم اعتماد به یکدیگر، عدم احترام به یکدیگر، عدم توان گرد هم آمدن، و گریز از همبستگی و اتحاد با یکدیگر.

بیائید کمی به عقب برگردیم و داستان را از سال ۵۷ شروع کنیم که اتفاقی بسیار مشابه با آنچه دوستمان توصیف کرده است، اما در ابعاد بسیار بزرگتر و در طول زمان بیشتری به وقوع پیوسته بود، یعنی یک تجربه عمیق و عمومی از همگونی، نزدیکی، و اعتماد عمیق و تقریبا کامل به یکدیگر
که مردمی که در فرایند انقلاب حاضر بودند با قدرت تمام تجربه کردند. به عقیده من تجربه فوق، که متاسفانه کمتر دیده ام مورد توجه نزدیک و علمی قرار گرفته باشد، جنبه های مختلف و بسیار پر اهمیتی دارد که نه تنها برای فهمیدن ابعاد انقلابی که سی سال پیش به وقوع پیوست، بلکه همچنین برای درک بسیاری از خصایص اجتماعی و سیاسی مردم ایران طی دهه های گذشته تا حال حاضر نیز دارای اهمیت بسیار است.

دو پدیده اجتماعی-روانی کاملا مرتبط که در روزهای انقلاب ۵۷ پدیدار شدند را میتوان در واقع دو روی این سکه شناخت، یکی همان که پیش تر هم تحت عنوان «ذوب شدگی» کمی در مورد آن نوشته بودم (اینجا و اینجا)، و دیگری همین پدیده ای که بالاتر اشاره شد، یعنی احساس اعتماد، نزدیکی، و دوستی و حتی «شباهت» بسیار به یکدیگر، و شکسته شدن مرزهای «خود» و «دیگری» در جامعه از لحاظات مختلف. پدیده اول، یا همان تجربه ذوب شدگی و گم شدن فرد در یک ذهنیت مبهم جمعی، عموما در رابطه با ایدئولوژی خاص (اینجا اسلام) و یا فرد خاص (اینجا خمینی) صورت میگیرد؛ و پدیده دوم، یعنی حس اعتماد و همگونی عمیق و غیر معمول اجتماعی، تنها در مقاطعی بسیار استثنائی از تاریخ جوامع و آنهم به شکلی گذرا شکل میگیرد(یکی از بهترین تعابیر و تئوری ها در مورد این حالت استثنائی توسط ویکتور ترنر، آنتروپولوژیست مشهور، تحت عنوان کامیونیتاس - communitas ارائه شده است).

و البته هرکس با انقلاب ۵۷ آشنائی کافی داشته باشد خوب میداند که هردوی این پدیده ها را شاهد بودیم. فرم اول، یعنی ذوب عمومی و گسترده در شخصیت کاریزماتیک خمینی، تنها آرام آرام و به مرور سالها از قوت و وسعت ابتدائی خود افتاد، در حالی پدیده دوم عمدتا منحصر به سال ۵۷ و بخشی از سال ۵۸ بود. این دو پدیده اما یک مشخصه مشترک دارند، و آن این است که به قول ما در روانکاوی، در هنگام بروز این پدیده ها «سیستم های دفاعی» افراد فروریخته میشوند و انسانها با سپردن اطمینان و اعتماد بعضا مطلق خودشان را در برابر فرد یا افراد خاصی که مورد آن اعتماد مطلق قرار گرفته اند «باز» و «بی دفاع» میکنند.

مثال ساده و شناخته شده ای از این پدیده شاید آنچه در فرهنگ و ادبیات و زندگی روزمره ما ایرانی ها
به عنوان «عاشقی» شناخته میشود باشد، که در آن «عاشق» بودن فرد عاشق دقیقا از همین معلوم میشود که دیوارهای دفاعی خودش را در مقابل معشوق فرو میریزد و «خود»ش را در برابر «دیگری» بی دفاع میکند.

حال اجازه بدهید همین تمثیل عشق را ادامه بدهیم، و این را مجسم کنید که فردی که به عنوان «معشوق» انتخاب شده است کسی باشد که هیچ اهمیت خاصی برای سلامتی، احساسات، رنج و درد و یا بهروزی «عاشق» قائل نباشد، و آنچنان به دنبال هدف خاصی در زندگی خودش باشد که تمام منافع و احساسات و زندگی آن «عاشق» را در عمل فدا و «قربانی» تلاش خود در راه رسیدن به آن هدف خاص بکند.

گمان نمیکنم درک این مطلب نیاز به توضیح یا دانش تخصصی خاصی داشته باشد که فرد «عاشق» در وضعیت فوق علاوه بر متضرر شدن عاطفی و احتمالا مالی و مادی، لطمه، ضرر و «ضربه» (تروما - trauma) روحی/روانی
بسیار عمیقی خواهد خورد که میتواند او را تا سر حد در هم شکستن و دچار شدن به انواع صدمات روحی ببرد، به این دلیل که او با «عشق» و در نتیجه با اعتماد کامل به «معشوق» دیوارها و دروازه های دفاعی وجودش را باز گذاشته بوده و هیچ راهی برای پیشگیری از ورود این ضربه به اعماق وجود و روان خود نداشته است.

خوب، حالا اجازه بدهید برگردیم به عالم واقعیت و اتفاقی که در طی انقلاب ۵۷ افتاد، که در آن مردم ایران (اکثریت مطلق مردم ایران) نقش آن «عاشق» را بازی کردند، و خمینی هم به عنوان «معشوق» ایفای نقش کرد، یعنی تجربه غیر معمولی که هرکس آن روزها را دیده باشد خوب میداند چه میگویم، پدیده ای آنچنان قوی و واضح که متفکر و تاریخدان فرانسوی، «میشل فوکو» نیز در سفر های خود به ایران آن روزها
به خوبی متوجه آن شد و در باره اش نوشت (اینجا).

اما خمینی، این معشوقی که مورد اعتماد مطلق مردم قرار گرفت، متاسفانه دقیقا همان معشوقی از آب در آمد که در مثال بالا اشاره شد: معشوقی که نه تنها «هیچ احساسی» نداشت، بلکه هم و غم واقعیش نیز نه تنها منافع مردم نبود، بلکه حتی ربطی هم به آن نداشت و در بسیاری موارد با منافع مردم در تناقض مستقیم قرار میگرفت. این معشوق روان جمعی ایرانیان در واقع نه به دنبال بهبود زندگی مردم و سلامتی و پیشرفت و شادی و بهروزی آنان، بلکه به دنبال نیل به اهدافی کاملا شخصی و «اعتقادی» (اگرچه اشخاص «معتقد» کمتر حاضر به درک و یا قبول این نکته هستند، اما «اعتقاد» همیشه امری فردی است) به ایران بازگشته بود.

این امر، که هدف تمرکز، تلاش و توجه خمینی هرگز مردم و مسائل مختلف آنان نبود، به موازات منسجم تر شدن قدرت وی و کمتر شدن نیاز وی به پشتیبانی توده ها، رفته رفته واضح و واضح تر شد، و این تغییر را میتوان به وضوح در تغییر ادبیات وی دید، که از قولهای ابتدائی برای مجانی کردن آب و برق و یا آزادی های اجتماعی به پرخاش هائی همچون «
ملت ما براي شكم قيام نكرده بود، ملت ما براي اين امور منحطّ قيام نكرده بود، ملت ما براي آنچه قیام كرده بود، شد. چطور مي‏گویید نشد؟»، و یا از شکایتهای ابتدائی در مورد تضعیف «ایران» توسط پهلوی ها به موضع گیری های ضد ایرانی و ضد ملیتی همچون «نهضت ما اسلامی است قبل از اینکه ایرانی باشد» منجر شد و البته بسیاری نمونه های دیگر، از جمله تغییرات تدریجی در موضع گیری وی در مورد دانشگاهها که در تصویر بالای صفحه میبینید، یا این نمونه ها.

به عبارت دیگر آنهمه عاشقان در دید این معشوق تنها وسیله هائی بودند برای استفاده در راه رسیدن به اهداف سیاسی و اعتقادی خود، تا جائی که وی
نه تنها در راه رسیدن به آن اهداف با استفاده از «نیرنگ» و فریب از مردم برای ساقط کردن حکومت سلطنتی و برپا کردن سیستم مورد نظر خودش استفاده کرد («خدعه کردم!»)، بلکه پس از به قدرت رسیدن نیز همان مردم را هر گاه که لازم شد مستقیما در پای اهداف ایدئولوژیک خودش سر برید، و به روشی سیستماتیک از سلامت و رفاه مادی و مالی و روحی و روانی آنان به عنوان سرمایه در نبرد عقیدتی خود استفاده کرد.

این معشوق بی احساس و بی ترحم آنچنان شیفته «خود» و باورهای خود بود که در مسیر ارضای خواهشهای نفس خود (همان «عقایدش»)، نه تنها از استفاده بی حد و حصر از جان، مال و فرزندان عاشقان خود، مردم، هیچ ابائی نکرد (مثلادر جنگ ایران و عراق)، بلکه به زودی، زمانی که برخی از آن مردم به ضرب واقعیتهای زندگی از سحر «مذاب» بودن اولیه بیرون آمدند و اعلام کردند که بین اهداف ذهنی او و منافع و خواسته های طبیعی و مسلم آنان ناهمخوانی وجود دارد، وی بدون هیچ درنگی بر علیه خود آنان و جان و مال و فرزندان آنان نیز اعلام جنگ کرد.

بسیار خوب. قرارمان این بود که من بحثهایم را در یک سلسله مطالب کوتاه تر ارائه بدهم که بیشتر به مذاق سریع پسند امروزی جور در بیاید، و این که همین الانش هم طولانی شده. پس اجازه بدهیم این مطلب را همینجا متوقف کنم، با این جمع بندی ساده که اگر به دقت نگاه کنیم میبینیم که در جریان انقلاب ۵۷ و سالهای اول پس از آن یک اتفاق بسیار دردناک بر مردم ایران رفته است که از یک طرف تمام شواهد دال بر آن هستند که بایستی نتیجه ای عمیق و بسیار دردناک بر ذهن و روان جمعی ما برجا گذاشته باشد، اما از سوی دیگر میبینیم که آن اتفاق هنوز حتی در زبان و صحبت و ذهن خودآگاه ما جا و مکان خاصی پیدا نکرده است، یا به قول لاکانی ها هنوز قادر به سمبلیزه کردن آن نبوده ایم، و بحثهائی مثل این حرفهای من در واقع اولین قدمهای ما به سوی سمبلیزه کردن آن خاطره و ضربه (تروما) مخوف و ایجاد یک نوع «فاصله» بین تجربه زیستی آن اتفاق و تجربه ذهنی یا تجربه «شناختی» آن اتفاق است.

فعلا اجازه بدهید همینجا متوقف کنم بحث را، و نیز اجازه بدهید از شما دعوت کنم که در این بحث و روند به من کمک کنید، چه با اضافه کردن فکرها و نظرات خودتان، یا با تایید یا مخالفت ایده هائی که من اینجا عرض کرده ام، یا هرنوع فیدبک و عکس العمل دیگری که نسبت به حرفهای من دارید، از شما دعوت میکنم که به من بپیوندید، چون حقیقتا معتقدم این بحثی است که بایستی هرچه بیشتر و هرچه گسترده تر و هرچه عمیقتر به زمینه عمومی ما برسد تا آرام آرام راههای برون رفت خود از این دایره بسته سی سال گذشته را مهیا کنیم.



۱۳ نظر:

  1. سلام صادق جان
    1- در خدعه کردن خمینی و ایادیش دیگر کسی شک ندارد
    2- در ضمن همانطور که خودت گفتی حتی بسیاری از متفکرین غربی هم گول این گونی پشم! را خوردند چه رسد به مردم مسلمان ایران که آمادگی هر گونه فریب خوردگی را دارند! من در کتاب تولدی دیگر (شجاع الدین شفا) مقاله ای از لوموند سالهای 78 و79 دیدم که وی را در حد مسیح بالا برده بود(هرچند میدانم مسیح هم یه چیزی توی همین مایه ها بوده)
    3- البته نکته اصلی مطلب شما ( برداشت من)این استکه اینگونه شیفتگی را در جامعه ایرانی یک معضل میدانید. در این خصوص باید پرسید که آیا سایر جوامع از این موارد ندارند؟ مثلن آلمان دهه 30 که بسوی هیتلر رو آوردند. یا حس ناسیونالیستی صربها که میلوشویچ و ... را برایشان قهرمانی ملی کرد با آنهمه فجایع انسانی؟
    و بسیاری مثالهای دیگر که نشان میدهد این مورد ویژگی همه توده هاست.
    البته تفاوتهای عقیدتی بین هیتلر و... و خمینی در این میان نباید نادیده گرفته شوند ولی درنهایت همه این عقیده ها عقاید شخصی آن دیکتاتورها بوده اند. که گاهی با منافع جمعی ملتهای خود همسو بوده اندو گاهی خیر.
    4- من شخصاً فکر میکنم قشر روشنفکر و الیت هر جامعه مسئولیتهای سنگینی در این مباحث دارند که در برهه های تاریخی می توانند از تاثیرات ناخوشایند حس اعتماد به یک دیکتاتور (شیفتگی یا تروما و ....) بکاهند. که در مورد انقلاب 57 کمتر به اشتباهات خود اعتراف کرده و چوبش را هم خورده اند.
    5- خلاصه اینکه همزمانی رهبر دیکتاتور فریبکار ، روشنفکر کم مایه و لجوج و گاهاً خیانتکار و رژیم نحیف و غیردموکرات و نسبتا فاسد(پهلوی) و همگرایی قدرتهای بزرگ و توده همیشه نادان و..... این بلا را سر ایران آورد.

    باران

    پاسخحذف
  2. ممنون از نظر شما باران عزیز.
    در مورد سئوالی که پرسیده اید (نکته ۳) عرض میکنم که دو تا سئوال هست در این صحبت، سئوال اول اینکه آیا این پدیده مختص جوامعی بخصوص است یا در هر نوع جامعه ای میتواند به وجود بیاید، و سئوال دوم اینکه وقتی این اتفاق به شکلی که بحث شده در ایران افتاد این چه تاثیری داشته است. البته هردوی این بحث ها هم جالبند و هم مفید، اگرچه من در حال حاضر توجهم بیشتر روی بحث دومی است و اینکه در ایران که این اتفاق به شکل خاصی که گفتم افتاده این تاثیراتش چه بوده و آیا باز کردن آن برای ما ربط و فایده ای دارد یا خیر. اگرچه در هر حال این را هم سریع عرض میکنم که بله، شخصا معتقدم پیدا شدن شخصیت های کاریزماتیک و ایجاد رابطه هائی با این شکل در این حد و گستردگی امروز در جوامعی مثل آمریکا یا کانادا دیگر ممکن نیست، حتی اگر در اروپا هنوز هم غیر ممکن نباشد. البته این فکر را در مورد بخش دیگر پدیده ای که بحث شده، یعنی جنبه اجتماعی آن ندارم. بگذریم چون هم پیچیده میتواند بشود این بحث و هم کمی جهتش با بحث اصلی کمی متفاوت است، اگرچه معتقدم آن بحث هم مرتبط است و هم مهم، و احتمالا هم در روزهای آینده باز مطرح خواهد شد...

    آن چیزی که من بیشتر میخواستم توجه دوستان را به آن جلب کنم این است که چنین اتفاقی در جامعه ما افتاده است (بدون اینکه بخواهم در مورد چرائی آن بحث کنم الزاما، یا اینکه جامعه را، چه عوام مردم و یا روشنفکران یا هرکس دیگری را، بخواهم مورد انتقاد و گلایه قرار دهم)، و بعد این سئوال که آیا چنین اتفاقی تاثیرات سوئی داشته است، و اگر داشته است آن تاثیرات چه بوده اند و چه میتوان یا باید کرد در آن زمینه.
    و بدون شک با نکته ۴ صحبت شما موافقم، و این که توجه، «اعتراف» و آگاهی روشنفکران و نخبه های جامعه در این مورد محل خوبی برای شروع است چون هرچه باشد آنها معمولا پیشروان حرکت هرجامعه ای به سوی خودآگاهی هستند، و در مورد انقلاب ۵۷ هم همانطور که گفته اید آنها سهم مهمی از شکست جامعه ما در برخورد عقلانی و آگاهانه با پدیده خمینی و مصیبت حاصل از آن جریان را بردوش میکشند.

    پاسخحذف
  3. با این ترتیبی که شما توضیح دادید ملت ایران نیاز به یک دوره کامل روان درمانی داره

    پاسخحذف
  4. عزیزی یه بار حرف جالبی زد که الان یادم افتاد، می‌گفت:
    مردم جوامعی مثل ایران شبیه زندانیان هستند؛ به محض اینکه فرصتی برای فرار دست بده همین افراد خلاف‌کاری که تا دیروز با هم درگیر بودند و حتی به خون همدیگه تشنه، می‌شن یار و یاور هم برای رهایی از زندان. ولی این شرایط کاملا ناپایدار هست، به محض اینکه از زندان آزاد بشن یا شورش سرکوب شه، باز برمی‌گردن به همون چیزی که در واقع هستند و روز از نو...
    اون مهربونی مقطعی رو نمی‌شه دلیل حسن خلق و صفات حمیده‌ی اون جماعت دونست!

    پاسخحذف
  5. با تشکر ازصادق عزیز برای به جریان انداختن این بهس بسیار مهم و ضروری،امیدوارم دوستان صاحب نظر این مسله را جدی گرفته وپیگیری کنند.
    چند نکته که برای من مساله هست اینست که :
    ۱- چطور میتوان از این "پتانسیل ها " و پدیده ها که در زمانهای خاصی شکل میگیرند-و به هر حال تکرار شدنی هم هستند - و بقول شما گذرا استفاده کار و آنها را به کانالهای صحیحی هدایت کرد. مثل استفاده از سیلاب .
    ۲- تکنولوژی جدید -بخصوص ارتباطات و اینترنت - چقدر میتواند کمک کند که این فرهنگ سازی و کانالیزه کردن در مدت زمان کمتر و با هزینه کمتری ! صورت گیرد .
    ۳-قطعا امکان تکرار اشتباهات بصورت قبل کمتر شده ،گر چه همیشه باید آگاه و مواظب بود .

    پاسخحذف
  6. گورزاد عزیز!
    مثال بسیار تلخ و گزنده ای مطرح کردی
    هرچی فکر میکنم نمیشه گفت اشتباه گفتی
    همه چیزش جور در میاد!
    باید نگران بود
    باران

    پاسخحذف
  7. گورزاد و باران عزیز، من هم موافق هستم با هردوی شما عزیزان و معتقدم آن مثالی که گورزاد ذکر کردند هم خیلی جالب و مربوط است. اما در عین حال فکر میکنم این را هم باید در ذهن داشته باشیم که مردم ایران در این مورد متفاوت با یا بدتر از مردم کشورهای دیگر نیستند. بی شک مسائلی داریم (از قبیل همین مسئله ای که در این متن ذکر شده، که خودش بر بنای هزاران ساله ای از مسائل روانی فرهنگی بنا شده) که روابط بین انسانها را فرم خاصی میدهد، و پرداختن به آنها مفید است و به مرور زمان هم قابل عوض شدن هستند، اما به هر حال آن وضعیت «یاری و یاوری» و یا مهربانی خارق العاده ای که در روزهای انقلاب و یا برخی مقاطع جنبش سبز آن مشاهده میشد و به شکل زودگذر تجربه شده، در هیچ جامعه دیگری هم به صورت «نُرم» و «معمول» وجود ندارد، بلکه همیشه یک اتفاقا استثنائی است که همانطور که در مثال گورزاد جان منعکس شده در موقعیت های خاصی شکل میگیرد و بعد از گذشت آن وضعیت سیستم روابط اجتماعی هم به حال معمول خودش برمیگردد. یعنی حرفم این است که اگرچه با آن مثال مخالفت خاصی ندارم اما این پدیده ای که اشاره شده خاص ایران نیست و گمان نمیکنم انصاف باشد که از ایرانیان اشکال بگیریم که چرا همیشه اینطوری نیستند. هیچ جامعه ای همیشه اینطُری نیست.

    پاسخحذف
  8. عنکبوت گرامی، مطمئن نیستم شما حرفتان جدی بود یا به طعنه گفتید، اما در هر حال من شخصا فکر نمیکنم تلاش برای گسترش و تعمیق «خود آگاهی»، یا همان که شما «روان درمانی» خوانده اید، چه از نوع فردی و چه از نوع جمعی آن در هیچ زمان و دوره ای کار غیر مفیدی باشد، چه برای افراد و چه برای جوامع...

    پاسخحذف
  9. دوست ناشناس گرامی با تشکر از شما و نکته های بسیار جالبی ذکر کرده اید، نظر شخصی من به این شرح است:‌
    در مورد نکته اول، اگرچه فکر میکنم اندیشه «کنترل» این پدیده شاید بسیار ساده تر از عمل آن باشد، اما در هر حال به نظرم مثل همان سیلاب که فرموده اید یکی از اولین لوازمش آشنائی نزدیک و هرچه دقیقتر با توپولوژی منطقه مورد نظر است. برای مثال من معتقدم اینکه خمینی و روحانیون بسیار بهتر و موفق تر از گروههای روشنفکری توانستند سیلاب سال ۵۷ را به کنترل خودشان در بیاورند و به مسیر دلخواه خودشان هدایت کنند دلیلش این بود که روحانیت ریشه های عمیقی در بطن توده های جامعه داشت و به این ترتیب شناختش از پستی ها و بلندی هائی که میشد از طریق آنها این جریان و انرژی آن را هدایت کرد بسیار نزدیکتر و ملموس تر بود تا دیدی که روشنفکران و نخبه گان داشتند، که به هر حال در «نوک» جامعه زندگی میکردند و از بدنه بزرگ جامعه جلوتر و تا حدی جدا بودند (که البته طبیعی هم هست و در اصل چیز بدی نیست، بایستی همینطور باشد، وگرنه اگر جامعه ای نوک نداشته باشد آنوقت جریان هم نخواهد داشت و مثل جمهوری اسلامی تبدیل به یک گنداب خواهد شد...)
    خوب البته این شناخت و نقشه از جامعه را روحانیت از طریق تماس و حضور مستقیم با لایه های عمیق جامعه در طول صدها سال کسب کرده بود، اما این به نوبه خودش ما را میبرد به نکته دومی که شما مطرح کرده اید، یعنی نقش تکنولوژی های جدید ارتباطات و اطلاعات، که یکی از نقشهای عمده آن زیر و رو کردن شدید ساختارهای اطلاعاتی و ارتباطی سنتی در جوامع است، به این ترتیب که اطلاعات که قبلا شدیدا مرتبط بود با وسع اقتصادی و سواد کتابی، امروز مسیر خودش را جدا کرده است و به شکل بسیار غیر خطی تری منتشر میشود، به طوری که خودش را به شکل بسیار ساده تری وارد ساختار اطلاعاتی و ارتباطاتی لایه های عمیقتر جامعه میکند، و به این ترتیب کیفیات و خصوصیات آنها را شدیدا تغییر میدهد. پس تکنولوژی های جدید از دو نظر عمده ضربه بسیار بزرگی به جمهوری اسلامی و حکومت روحانیون زده اند، یکی اینکه آن چاردیوار و ساختار اطلاعاتی و ارتباطاتی محکم و غیر قابل نفوذی که جمهوری اسلامی بناکرده بود را کلا مثل یک بنای کاغذی در هم ریخته اند و به این ترتیب حسابی آنها را بی دفاع کرده اند در مورد فکر های متفاوت و فرهنگهای غیر سنتی (و طبعا آنها قدرتشان تنها در همان چارچوب فرهنگ سنتی معنی و مفهوم دارد و بنا بر این الان دچار یک عدم مشروعیت عمیقی شده اند که میبینیم)، و دیگر اینکه با نفوذ عمیق به بخشهائی از جامعه که «سنگر» یا «قلعه» های سنتی روحانیون بوده اند، و با آوردن «نور» به آن گوشه کنارهای تاریک، کلا بر زیرساخت اطلاعاتی، اجتماعی و فرهنگی جامعه تاثیر شدیدی گذاشته اند و آن فرمهای شناخته شده قدیمی که در جامعه مان طی صد ها سال گذشته کمابیش یکسان مانده بوده اند را الان متزلزل کرده اند، که تاثیر آن را داریم میبینیم، هم از این لحاظ که الان آنها مطالبات و توقعات جدیدی پیدا کرده اند، و هم از این لحاظ که حکومت اسلامی که در متن توده ها مثل ماهی در آب بود، الان دیگر خودش را در یک محیط غریب و کمابیش ناآشنا میبیند که آن سادگی و راحتی سابق نمیتواند در آن عمل کند یا انرژی های آن را هدایت و کنترل کند.

    اینطور است که دوران جدیدی در تاریخ ایران شروع شده است، دورانی که کنترل کامل و یکپارچه آن در دست هیچکس نیست در واقع، چرا که هیچکس نه بافت عمیق آن را میشناسد، و نه اصولا آن بافت دیگر فرم خاص و ثابتی دارد که بتواند به راحتی قبل شناخت باشد. به عقیده من اتفاقی که در ایران در حال افتادن است اتفاقی عمیقا پسامدرن است، و این خصیصه ای است که آن را از اتفاقاتی که در کشورهای عربی، بخصوص مصر و تونس و لیبی و حتی سوریه افتاده اند شدیدا متفاوت کرده است.

    پاسخحذف
  10. «آن وضعیت «یاری و یاوری» و یا مهربانی خارق العاده ای که در روزهای انقلاب و یا برخی مقاطع جنبش سبز آن مشاهده میشد و به شکل زودگذر تجربه شده، در هیچ جامعه دیگری هم به صورت «نُرم» و «معمول» وجود ندارد...»
    ---
    بله درسته، ولی از اون سر قضیه، تعامل وحشیانه‌ای که مردم ما در زندگی روزمره با یکدیگر دارند نیز در هیچ جامعه‌‌ی دیگری نرم و معمول نیست (یا در کمتر جامعه‌ای معموله)... پوینت بنده اینه که اون مهربانی خارق‌العاده‌ی مقطعی هم مختص ماست! برمی‌گردم به مثالی که زدم؛ اون تفاوت و اختلاف وحشتناکی که بین حالت نرمال(!) و طغیانی در رفتار «اهل زندان» وجود داره، در مورد «مردم عادی جامعه» وجود نداره.
    I wanna say SOMETHING IS WRONG WITH PRISONERS.

    پاسخحذف
  11. ...خلاصه اینکه به قول معروف: نه به اون شوری، نه به این بی‌نمکی.
    آدم/جامعه‌ی «سالم» اهل افراط و تفریط نیست.

    پاسخحذف
  12. صادق گرامی
    در مورد نفوذ اطلاعات و آگاهی و اتفاق پسا مدرنی در جامعه ایران بقول شما یکی دو مثال ملموس بزنم شاید برای شما که جامعه ایرانی را از دید روانشناسانه و جامعه شناسی واکاوی میکنید جالب باشد .
    در بی بی سی فارسی شبهای جمعه چندین سال قبل برنامه ای بود-شاید الان هم باشد نمیدانم -که یک مجری بنام بهزاد بلور با خوانندگان جوان پاپ مصاحبه میکرد و شنوندگان رادیو هم که بیشتر از اقشار جوان بودند درخواست ترانه و آهنگ میکردند. نوع برنامه و رفتارهای مجری و تعامل آن با شنوندگان هم خیلی خودمانی -حتی بیشتر از خودمانی- بود.
    یک شب که داشتم از رادیوی ماشین اتفاقی به این برنامه گوش میکردم یک دختر خانمی از ایران زنگ زد و از "بهزاد جون" درخواست آهنگ کرد و ازش پرسید که حالا امشب که تولد من هست چی بهم کادو میدی ،بهزاد هم مثلا گفت خب چه آهنگی میخوای ،دختر جوان گفت که عزیزم فقط همین کادو تو بود؟! خلاصه مادر و برادر دخترک هم با بهزاد جون صحبت کردند و جلسه دیگه خیلی خودمانی شده بود . لهجه دختر خانم هم خیلی شبیه تهرانی ها بود و من فکر میکردم این اگر هم از تهران باشه با این نحوه دیالوگ حتمن از میرداماد به بالا تر هست. .بعد بهزاد سوال کرد که مثلن صدیقه جون حالا از کجا زنگ میزنی ،صدیقه هم با همون عشوه گری جواب داد از قطب اباد !! من که الان دیگه خیلی کنجکاو شده بودم بعد از اینکه بهزاد پرسید قطب اباد کجا ؟ و دختر جواب داد عزیزم قطب اباد جهرم دیگه، برق ۳ فاز از م پرید .
    حالا شما اگر فکر میکنی که قطب اباد همان ده ۳۰۰- ۴۰۰ نفری هست که اتوبوس های جهرم- شیراز از وسط جاده آن عبور میکردند و کلی گرد و خاک به حلق اهالی میریختند اینطور نیست ،چرا که قطب اباد بعد از این که جاده الان بصورت کمربندی از اطراف ان رد میشود دیگر "ا عتبار " سابق خود را از دست داده و دهی با بیش از جمعیت حد اکسر ۱۰۰ نفر ی نیست با چند تا مغازه درب و داغان .این هم از توپوگرافی منطقه که بهتر بتوانید واکاوی کنید .
    چیزی که میخاهم بگویم اینست که به مدد این ارتباطات جدید مرزهای جغرافیایی در نوردیده شده و همینطور در مورد ایران به نظر من این دانشگاهای آزاد که مثل شعب بانک صادرات در هر شهر و دهی و سر هر چهار راهی شعبه دائر کرده
    ماریست که در آستین مبارک جمهوری اسلامی به نحو شایسته ای پرورش پیدا کرد .بطوری که در بسیاری از موارد عمل و وا کنش مردم به ویژه جوانان به بسیاری از پدیده ها در تجریش تهران و یکی از محلات بندر دیلم یکیست .
    یا زمانی که تازه در تهران جی پی اس شروع به کار کرده بود چند ماه بعدش در جهرم جلوی اکسر موبایل فروشیها تبلیغ نسب برنامه جی پی اس-یا چیزی شبیه این - روی موبایل بود .
    ولی از طرف دیگر فکر نکنید الان در خیابان منوچهری جهرم -یکی از چند خیابان این شهر در آن موقع -مثل سابق که خیلی از معلمها و کارمندان با کت و شلوار و کراوات و بوی عطر و ادکلن عصرها قدم میزدند از این خبر ها باشد .خیر
    الان این شهر با ۳۰-۴۰ خیابان بیشتر به یک ده بزرگ شبیه هست و شاید بیش از جمعیت شهرصاحب موتور سیکلت هست که جوانان بیشتر تیپ روستایی باصدای نا هنجار در ان رژه میروند و اگراز روی ناشی گری کوچک ترین اعتراضی به نحوه موتور سواری ان ها بکنی به راحتی ممکنست به روی شما چاقو یا قمه بکشند.این بود انشای من از جامعه پسامدرن جهرم و حومه .

    پاسخحذف
  13. همشهری ناشناس عزیز هرکه هستی و هرجا هستی دستت درد نکند و خدا عمرت را زیاد کنه که هم مثال خیلی خوبی زدی، هم فیل ما را هم به یاد قطب آباد انداختی! ضمنا خدا را شکر میکنم که از جهرم اینقدر دل پر خون و خاطرات تلخی دارم وگرنه مگر میشد به همین راحتی توی غربت زندگی کرد اگر آدم دلش چپ و راست برای هادی آباد و روغونه شور و چارطاقی و تُل کوهک تنگ میشد؟

    پاسخحذف

اگر مطلب بیشتر از هفت روز عمر دارد کامنت شما برای اطمینان از اسپم نبودن بررسی خواهد شد، اگر مطلب کمتر از هفت روز عمر دارد کامنت شما مستقیم منتشر خواهد شد