۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

نزدیک شدن نگران کننده ایران به از هم پاشی اجتماعی نتیجه مستقیم روش حکومت در جمهوری اسلامی است


در طی همین یکی دو هفته گذشته نمونه های بیسابقه ای از تجاوزهای گروهی به زنان از طریق حمله به خانه های آنان آنهم در شهرستانهای ایران از سوی مسئولان و در رسانه های رسمی منتشر شده اند. اگرچه اینها طبعا فقط مشتی کوچک از خروار دهشتناکی هستند که در جامعه مان در حال اتفاق افتادن است، اما همین نیز کافی است تا ورود کشورمان به مرحله تازه ای از فروپاشی اجتماعی را به ما یادآوری کند و هر وجدان بیدار و دلسوزی را به وحشت بیاندازد.

اگرچه برقرار کردن نظم در جامعه از کارهای اصلی هر حکومت است، اما دو جنبه در تعیین پی آمد ها و شکل تاثیر این کار اهمیت اساسی دارند: یکی اینکه محور آن نظم چیست، و دیگر آنکه آن حکومت برای برقراری آن نظم از چه روشها و وسایلی استفاده میکند.

محور نظم در حکومت جمهوری اسلامی روشن و واضح شده است: خواستها و تمایلات فردی به نام ولی فقیه. اگرچه جمهوری اسلامی از آغاز به نام «اسلام» پایه ریزی شده و منطقا محور نظم در آن نیز بایستی یک خوانش پایه یا «استاندارد» از اسلام به عنوان یک سیستم ایدئولوژیک باشد (امری که قانون اساسی حال حاضر قرار است تبلور آن باشد)، اما در عمل چنین نبوده بلکه همیشه و همه جا با «فصل الخطاب» بودن ولی فقیه به جای فصل الخطاب بودن قانون، محور نظم در کشور به وضوح تمام نه «اسلام» یا قانون اساسی، بلکه خواستهای فردی خمینی و سپس خواستهای فردی خامنه ای بوده اند.

یکی از خصایص سیستمی که بر محور فرد و نه «قانون» منظم شده باشد این است که تقدس و ولایت «قانون» در اصلی ترین نقطه تبلور آن تقدس، یعنی بالاترین نقطه قدرت در جامعه، نفی میگردد (چیرگی واضح خواستهای ولی فقیه بر قانون). چنین وضعیتی موجب میگردد که در لایه های پائینتر قدرت نیز قانون از قدرت و استحکام «معنوی» و نمادین کافی برخوردار نخواهد بود که ماموران ایجاد نظم با تکیه بر آن تقدس و قدرت و بالنتیجه در حیطه آن عمل کنند، و به همین دلیل برخوردهای بین آن ماموران و مردمی که به «نظم» فراخوانده میشوند نمیتواند در چارچوب قالب پیشبینی شده و مشروعیت یافته توسط «قانون» کامل شود (چون آن چارچوب قدرت و استحکام انتزاعی لازمه را ندارد)، و در نتیجه حتی ماموری که علاقه به چنین کاری نداشته باشد نیز عملا مجبورخواهد بود که برخوردهای روزمره خود را نه برپایه مشروعیتی انتزاعی، بلکه بر پایه «زور» و قدرت متجسم در حال بنا کنند، یعنی زور و قدرتی که در لزوم استفاده نمادین یا حتی عملی از نشانه های ابتدائی «زور» از قبیل هیبت، شکل پوشش، صداو لحن گفتار، نوع رفتار، اسلحه، و نهایتا عمل، یا همان ضرب شصت، متجلی میگردد.

و البته بحث فوق ارتباط مستقیمی پیدا میکند با نکته دومی که اشاره شد، یعنی روشهای برقرار کردن نظم. به عبارت دیگر، با تثبیت شدن فرد محور بودن سیستم جمهوری اسلامی و در طی پروسه ای که بالاتر اشاره شد، جمهوری اسلامی آرام آرام خود را در موقعیتی یافته است که «تنها» انتخابی که در مورد روش برقراری نظم پیش رو دارد روش «جبری» یا انتظامات زوری است، که البته این امر در سالهای اخیر بسیار چشمگیر شده اند، چه در زمینه هائی مثل رودرروئی و «زور آزمائی» و «ضرب شصت نشان دادن» دولت به الوات از طریق کشتی گرفتن با آنها یا حمله دسته جمعی به آنها و یا نشان دادن برتری خود بر اراذل و اوباش با آویزان کردن آفتابه بر گردن آنها، که عکسهای فراوانی از آن نیز از طریق خود مطبوعات دولتی در سطح جامعه منتشر گردید، و چه در زمینه برخوردهای مختلف فیزیکی با مخالفان در زندانها که منجر به قتل دهها نفر به روشهای مستقیم و غیر مستقیم گردیده است.

و این را نیز نباید از خاطر دور داشت که اگرچه امروز جمهوری اسلامی اکنون به مرحله ای از مسیر خود رسیده است که عملا قادر به انتخاب و استفاده از هیچ روش دیگری به جز زور نیست، اما واقعیت این است که حتی روزهائی که انتخابهای بسیار زیادی در مقابل جمهوری اسلامی بود نیز طبیعت و «شخصیت» وی موجب شد تا از همان روزهای اول حیات خود برقراری نظم را از طریق «زور» مستقیم ترجیح دهد و برگزیند.

اما با همه بار منفی و غیر انسانی که موجودیت این نوع حکومت به وضوح بر مردم تحمیل میکند، یک جنبه مخرب تر آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است، و آن تاثیر مسموم و ویرانگری است که استمرار چنین حکومتی در طی زمان بر اساس و شالوده ساختار اجتماعی وارد میکند، و شاید هیچ موقع بیشتر از امروز که میوه های این درخت زهر آگین دارند یکی یکی میرسند و بر زمین میافتند این مسئله با چنین وضوحی دیده نشده باشد که چگونه جامعه ما به یمن سیاستها و شخصیت جمهوری اسلامی اکنون در حال ورود به مرحله فروریختن از درون است، و چگونه ساختارهای اخلاقی و «انسانی» جامعه ایران یکی پس از دیگری دارند از هم میپاشند.

و دوستان، اگر کل بحث من تا این نقطه برایتان تنها سردرد آورده است، از همه آن بگذرید و فقط این یک سئوال را جدی بگیرید مثلا، که در جامعه ای که ماموران رسمی آن برای ابراز و نشان دادن قدرت و در جهت برقراری نظم دلخواه خود نه تنها حریم های گوناگون مردم را به طور مکرر و با زور مورد تجاوز قرار میدهند، بلکه از «تجاوز جنسی» نیز به عنوان یک حربه رسمی استفاده میکنند، آیا میتوان شایع شدن حمله به افراد و تجاوز به حریم مالی، جسمی و جنسی دیگران در متن جامعه را پدیده ای غیر قابل انتظار یا غیر قابل توضیح محسوب کرد؟




۲ نظر:

  1. تازه اولشه! به قول آن پیر سفر کرده: لاکن دلخوش به این مقدار نباشید...

    پاسخحذف
  2. گورزاد جان من رو باش که فکر میکردم خیلی بدبین هستم!

    پاسخحذف

اگر مطلب بیشتر از هفت روز عمر دارد کامنت شما برای اطمینان از اسپم نبودن بررسی خواهد شد، اگر مطلب کمتر از هفت روز عمر دارد کامنت شما مستقیم منتشر خواهد شد