من کابوسی دارم. در کابوس من، ایران مورد حمله نظامی قرار گرفته است. حاکمیت مرکزی جمهوری اسلامی سرنگون شده و نیروهای نظامی آن یک پارچگی و رهبری مرکزی خود را از دست دادهاند، اما عقاید و باورهای بسیاری از آنان سختتر و ریشه دارتر از آن بوده که تسلیم شوند. آنها در گوشه و کنار کشور تحت عنوان نیروهای حزباللهی و مهدوی گرد هم آمدهاند و گروههای مقاومت غیر منظم تشکیل دادهاند...
در کابوس من جوخههای مقاومت بسیجی و حزباللهی در حمله به نیروهای نظامی که ایران را اشغال کردهاند از به قتل رساندن شهروندان عادی نه تنها ابایی ندارند بلکه استقبال هم کردهاند، چرا که معتقدند مردمی که از دخالت نیروهای نظامی خارجی استقبال کرده اند و حاضرند در حضور آن نیروها به زندگی عادی ادامه دهند خائن به اسلام و جمهوری اسلامی اند و مستحق مجازات.
در کابوس من، ایران با از دست رفتن حکومت مرکزیاش به پهنه وسیعی از کارزارهای گسترده و نامنظم بخصوص از طریق عملیات تروریستی و انتحاری مبدل شده. نیروهای شکست خورده حزبالله شیعه در سالهای اول پس از حمله دست دوستی به طرف نیروهای سنی و حتی جنگجویان وهابی در افغانستان و عراق دراز کردند و با این اتحاد توانستند آتش جنگهای غیر منظم مهیب و مخربی را تا چندین سال شعله ور نگاه دارند، جنگهایی که اغلب شهرهای ایران را مبدل به میدانهای جنگ کرد و دود و آتش شعله ور در گوشه گوشه تاریکی آن جنگ خانمان میلیونها ایرانی را سوخت. اما با به پایان رسیدن دهه اول پس از اشغال دو اتفاق مهم اوضاع دهه دوم را به شکل عمیقی متحول کرد:
از یک طرف نیروهای نظامی متحدین آرام آرام پس از قبول هزینههای سنگین در جنگهای نامنظم با نیروهای متحد شیعه و سنی، بخشهای مرکزی و شمالی کشور را تخلیه کردند و درعوض تمام امکانات خود را به محافظت از مناطق نفتخیز جنوبی تخصیص دادند. نیروهای نظامی بینالمللی برای ایجاد یک کمربند امنیتی سنگین به دور میدانهای نفتی در ایران، عراق و دیگر کشورهای حاشیه خلیج فارس و برای باز نگاه داشتن مسیرهای انتقال نفت در آن منطقه متمرکز و مستقر شدند.
از طرف دیگر، با سبکتر شدن فشار و حضور نظامی نیروهای متحد در مناطق مرکزی و شمالی ایران و عراق، اتحاد نظامی بین نیروهای شیعه و سنی لزوم حیاتی خود را از دست داد، و در عوض با ادامه تحریک و سایکاپهای نیروهای اطلاعاتی غربی و نیز هویدا شدن روز افزون زمینههای مختلف عملی برای سرگشودن شکافهای قدیمی مذهبی، فرهنگی و سیاسی بین شیعیان و اهل سنت، اتحاد اولیه جای خود را آرام آرام به شکاف و سپس به درگیریهای پراکنده، و نهایتا به یک جنگ تمام عیار بین جنگجویان سنی و شیعه داد. جنگی که به سرعت شهرها و دهکدههای بی قرار و زخمی رانیز به اعماق خود فروبرد تا کشورمان را به جنگلی نیمه سوخته شبیه کند.
در کابوس من، اکنون پهنهای وسیع پاکستان و افغانستان را از طریق ایران و عراق از یک سو به بخشهای بزرگی از عربستان و یمن که پس از سقوط سلطانهای سعودی به دست وهابیهای ضد غربی افتاده است، و از سوی دیگر به سوریه که آن نیز پس از جنگهای خانمانسوز درونی نهایتا به دست جنگجویان وهابی افتاده است، پیوند میدهد. پهنهای وسیع از سرزمینهایی فاقد حکومت مرکزی و غوطه ور در جنگی عمیق و پرخشونت بین شیعه و سنی، جنگی که شعلههای بیامانش مدام در حال تهدید امنیت و ثبات مناطق حاشیه خود است، از کشورهای مسلماننشین آسیای مرکزی تا اردن و ترکیه و مسلمان نشینهای آٔفریقای شمالی و شرقی. اسرائیل مدتهاست از سکنه عادی تخلیه شده و به شکل دژی نیرومند از نیروهای نظامی در آمده است.
آری، من کابوسی دارم. کابوسی وحشتناک. ترسناکتر از کابوس من اما شاید اتفاقی است که هر روز در مقابل چشمانم میافتد، هر بار که به این میاندیشم که این کابوس هراس آفرین جلوهای است از آنچه هنوز اتفاق نیافتاده، اما هرچه بیشتر میاندیشم که چگونه ممکن است بتوان جلوی به واقعیت پیوستن این کابوس را گرفت، نه چارهای به ذهنم میرسد و نه رویایی در خیالم بال میگشاید.
این مطلب در خودنویس.