۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

و اما سلام مجدد...


بعد از دقیقا یک سال دوری از این وبلاگ و شما دوستان عزیزم، چند روز پیش باز آمدم و نوشتم، بدون اینکه اول خدمت شما دوستان سلام کنم یا بگویم که برگشته ام یا چرا  برگشته ام.  یادداشتی بود خطاب به آقای واحدی که به نظرم لازم بود، و لازم بود که سریع و به قول معروف «تا تنور داغ بود» چسبانده شود، چرا که مخاطبش در واقع نه فقط آقای واحدی بلکه همه دوستان بودند.  بگذریم.

وقتی سال پیش نوشتن را متوقف کردم زیاد توضیح ندادم که چه شد و چرا بود که مجبور به توقف شدم، و بخصوص که تعدادی از شما دوستان عزیز هم سئوال کرده بودید و طبعا حقتان بود که جوابی از من بشنوید، اما متاسفانه وضعیتی نبود که بتوانم پاسخ به دردبخوری عرض کنم خدمت شما. 

اگر بخواهم دلیل اصلی توقف را توضیح بدهم باید از دو موضوع اساسی اسم ببرم که از قضای حادثه  سنگینی و سایه سیاه خودشان را  به طور همزمان بر ذهن و دلم انداختند: از یک طرف شکست و سرکوب شدن حرکت آزادی خواهی مردم کشورم، و از طرف دیگر شکست و سرکوب شدن عاطفی خودم در زندگی شخصیم.  

مثل خیلی از ایرانی ها، من آدمی خیلی خصوصی هستم، و نوشتن از  تاثیر عمیق شکست و از هم پاشیدن زندگی زناشوئی و بخصوص جدا شدن اجباریم از پسر کوچکم که تنها یکی دو سال سن داشت و خیلی هم به من دلبسته بود در مکانی عمومی مثل وبلاگ طبعا خیلی برایم سخت است، حتی همین الان که دارم مینویسم.  اما در هر حال واقعیت خودش را بر انسان تحمیل میکند و وقتی کسی مثل من تصمیم میگیرد چهره ای عمومی داشته باشد شاید بهتر آن باشد که اجازه بدهد آن واقعیت هم جای خودش را داشته باشد.

اما واقعیت هم جنبه ها و چهره های مختلفی دارد!  مثلا همین «واقعیت» که امروز بازگشته ام و وبلاگ نویسی را از سر گرفته ام را ببینید.  یک چهره اش ناشی از و بیانگر  این است جنبش‌ سرکوب شده مردم ایران از گیجی و درد اولیه ناشی از ضربات سنگین باتومها و بطری ها کم کم خارج شده است، و دارد شکل و هویت خاصی پیدا میکند.  یک چهره دیگرش هم ناشی از و بیانگر این است که شخص خودم از گیجی و درد اولیه ناشی از ضربه ای ناجوانمردانه کم کم خارج شده ام و دارم بلند میشوم که به قول معروف روی پایم بایستم دوباره.


در هر حال احساس میکنم این توضیح را به دوستان بدهکار بودم.  یا شاید هم طرز اندیشه ام عوض شده که به خودم اجازه داده ام جنبه های شخصی زندگیم را اینجا مطرح کنم.  مطمئن نیستم با چه تناوبی اینجا خواهم نوشت، کار تدریس و تحقیق در دانشگاه خیلی سنگین و زمان بر است، اما نوشتن در همراهی با مردم ایران هم در ذهن من اهمیت خاص خودش را دارد و تمام تلاشم را خواهم کرد که ادامه بدهم، حتی اگر قادر باشم تنها هفته ای یک مطلب بنویسم.


اجازه بدهید یک نکته دیگر را هم اشاره کنم قبل از اینکه متن امروز را تمام کنم.  یک سئوالی که این روزها زیاد رویش بحث و دعوا میشود مرگ و زندگی جنبش سبز است، و ملت که  دو گروه شده اند یکیشان میگویند جنبش زنده است آن یکی میگوید خیر، جنبش سبز مرده.  به نظرم یک متن کامل را باید یکی از همین روزها به آن مطلب اختصاص بدهم، اما فعلا این را بگویم که جنبش سبز هم زنده است و هم مرده.  به عقیده من بهترین تعبیر برای وضعیت جنبش سبز کرم سبزرنگی است که در پیله ای خفته و آن پیله در شرف شکافتن است.  هم میتوان گفت آن کرم مرده است و هم میتوان گفت خیر زنده است.  مرده است چون دیگر کرمی وجود ندارد، بلکه همین الان هم اگر پیله را بشکافی میبینی از کرم خبری نیست و پروانه نورسی درش خفته، اما زنده است چون به هر حال این پروانه همان کرم است.  نکته این که در این فاز جدید همانطور که جنبش مردمی اگرچه بازمیگردد اما با ماهیت جدیدی برمیگردد، خود من هم احتمال میدهم در پوست و رنگ جدیدی بنویسم.  همین متن امروز خودش شاید گواه آن تغییر باشد. اما مثل شما، خود من هم منتظرم که ببینم چگونه خواهم نوشت!

به امید بهروزی مردم مان، و به امید پیروزی محبت بر خشونت.

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

تبریک میگویم آقای واحدی، اما یک قدم دیگر مانده...


. . . شما امروز به عنوان یکی از اولین کسانی که از این «پل» پر اهمیت گذشته اید مسئولیت (و امتیاز) سنگین جلوداری را بر دوش دارید. اگر شما امروز قادر باشید این قدرت و بینش اخلاقی و روحی را از خود نشان بدهید که به چشمان مردم نگاه کنید و به صراحت بگوئید، «من در سی سال گذشته با رژیمی همکاری کرده ام که مشغول به ارتکاب جنایت و قتل و رفتارهای ضد انسانی گسترده ای بوده است، و بنا بر این از مسئولیت جنایتهای آن رژیم سهمی بر دوش دارم، و امروز برای قبول مسئولیت آن همکاری و آن سهم آماده ام،» آن وقت قدم آخر را برداشته اید و خدمت تاریخی خود به این مردم را تکمیل کرده اید . . .

خبر گذشتن آقای مجتبی واحدی از پل صراط و پیوستن ایشان به آن دسته از ما که معتقدیم نظامی تحت عنوان یک جمهوری اسلامی اصولا و فطرتا قادر به پذیرش، حمل  یا نگاهبانی از اندیشه و روشهای سیاسی از جنس دموکراسی، آزادی و حقوق انسانی نیست را همه شنیده ایم.  مخالفین و موافقین این عمل حرفهای خودشان را دارند میزنند، و این وسط هردو دسته هم طبق سنت کهن ایرانی خود به دو زیرگروه اصلی تقسیم شده اند: آنها که این عمل را«همین که هست» میبیند، و آنها که این کار را عملی پر از رمز و راز و گوشه کوچکی میبینند از پشت پرده های مخفی.  


جلوی این خصیصه ناسالم ملت ما را نمیتوان به این راحتی گرفت، حرفها و گمان ها زده خواهند شد، تعبیرات و توهمات درهم آغشته خواهند شد، آب ها هم گل آلود خواهد شد و طبعا این وسط ماهی ها هم گرفته خواهد شد.  این مشکل واقعی و جدی فرهنگی ماست، و متاسفانه به قول شیخ شیرازی «سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل، بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران»، هزاران سال طول کشیده تا این مشکل در دل و جان ما شکل بگیرد و تنها میتوان امیدوار بود که طی سالها و دهه ها حل کردنی باشد. 


در هر حال اما حرف من در مورد  تئوری توطئه نیست بلکه میخواهم از آن جانب دیگر به قضیه وارد بشوم، آن جانبی که میگوید بیائید حرفهای آقای واحدی را همانطور که عنوان کرده اند قبول کنیم و بپذیریم از ایشان که نهایتا به این نتیجه رسیده اند که صحیح آن است که به مردم بپیوندند.  آن جانبی که معتقد است این حرکت اخیر جناب واحدی  هیچ شیله و پیله و رمز و رازی در کارش نیست الا رشد و رسیدگی ذهنی و روحی ایشان.


حرف اصلی من در نوشتن این مطلب این است که اول به آقای واحدی تبریک بگویم که نه تنها چشم خودشان را به حقیقت وجودی جمهوری اسلامی باز کرده اند، بلکه  این تغییر ذهنیت و دیدگاه خودشان را هم با صداقت در مقابل دوست و دشمن اعلام کرده اند، و اعلام تغییر جهت گیری سیاسی بر مبنای آن بینش کرده اند  --کاری که بالطبع ایشان را لااقل تا مدتی در وضعیتی آسیب پذیر و شکننده قرار میدهد.  چنین کاری لازمه اش شجاعت و صداقت است، و من معتقدم همه مان بایستی ایشان را در این گامی که برداشته اند پشتیبانی کنیم. 


اما بعد از تبریک، همچنین میخواهم به آقای واحدی یادآوری کنم که اگرچه قدم مهم، عالی و مشکلی برداشته اند، اما بایستی در خاطر داشته باشند که هنوز یک قدم دیگر باقی مانده، قدمی که شاید از لحاظ عملی مخاطراتش بسیار کمتر از این قدم اخیرشان باشد، اما از لحاظ روحی و ذهنی نیازمند بسط، عمق و توان بسیار بیشتری است، و از لحاظ اجتماعی هم چه بسا دارای تبعاتی گسترده و ماندگار تر.  آن قدم آخر را میتوان به سادگی «قبول مسئولیت» نامید.


این بحث «مسئولیت» و قبول یا عدم قبول آن بحث پر پیچ و تب و بسیار پردامنه ای است که سر پیچ بعدی در انتظار ملت ما نشسته، تاریخ هم پر است از نمونه هایش پس از حکومت های مشابه جمهوری اسلامی، از کامبوج پس از خمرهای سرخ بگیرید تا  آلمان پس از نازی ها، اندونزی بعد از سوهارتو، و یا آفریقای جنوبی بعد از آپارتاید، نمونه هایش بسیارند و شما خودتان بهتر از من آشنائید. هیچ جای شکی نیست که با آغاز جدی شدن فروپاشی رژیم اسلامی و تغییرات سیاسی در ایران این بحث بسیار بسیار جدی خواهد شد، و مردم ایران به زودی در مقابل این سئوال های اساسی و عمیق و مشکلی قرار خواهند گرفت که با اینهمه افرادی که طی سالها حکومت جهل و قتل برآنها ظلم رانده اند و جرم کرده اند چه کنند و چگونه از یک سو «انسان» بودن آنها را از متن داستان حذف نکند، و از سوی دیگر جنایت هایی که آنان مستقیم و غیر مستقیم موجب شده اند را هم نادیده نگیرد و بی عدالت نگذارد.


جناب واحدی، خوشبختانه تا جایی که من اطلاع دارم شما در طی سالهای همکاری تان با جمهوری اسلامی هیچوقت در مقامهای اجرایی سنگین و مرتبط با جنایت های رژیم نبوده اید، بلکه سالهای زیادی در حاشیه سیاسی قدم و قلم زده اید و خودتان را کمابیش از جنایتها دور نگه داشته اید.  اما دقیقا به همین دلیل، شما امروز  به عنوان یکی از اولین کسانی که از این «پل» پر اهمیت گذشته اید مسئولیت (و امتیاز) سنگین جلوداری را بر دوش دارید.  اگر شما امروز قادر باشید این قدرت و بینش اخلاقی و روحی را از خود نشان بدهید که به چشمان مردم نگاه کنید و به صراحت بگوئید، «من در سی سال گذشته با رژیمی همکاری کرده ام که مشغول به ارتکاب جنایت و قتل و رفتارهای ضد انسانی گسترده ای بوده است، و بنا بر این از مسئولیت جنایتهای آن رژیم سهمی بر دوش دارم، و امروز برای قبول مسئولیت آن همکاری و آن سهم آماده ام،» آن وقت قدم آخر را برداشته اید و خدمت تاریخی خود به این مردم را تکمیل کرده اید.


جناب واحدی گرامی، طبعا خود شما نیز واقفید که اولا جنبش مردمی هنوز به درجه ای از هماهنگی و بلوغ نرسیده که واجد شرایطی برای بررسی و عکس العمل معنی داری به چنان حرکتی از سوی شما باشد، و حتی زمانی که چنان روزی هم فرا برسد آنقدر مهره های ریز و درشت از رژیم با جرم و جنایت های مستقیم، جدی و سنگین در میان ما پراکنده خواهد بود که سهم شما در جنایتهایی که در سی سال گذشته از آن پشتیبانی کرده اید در مقابل ایشان بسیار ناچیز خواهد بود.  به عبارت دیگر، قبول مسئولیت شما نه تنها امروز شما را  راهی دادگاهی به جز افکار عمومی مردم نخواهد کرد، بلکه گمان نمیبرم فردا هم شما را در معرض خطر چندان جدی ای قرار دهد.  در مقابل اما، چنین حرکتی از سوی شما از یک سو بر احترام و اعتبار شما در افکار عمومی خواهد افزود، و از سوی دیگر این تاثیر با اهمیت را خواهد داشت که به عنوان «جلودار» نشانه ای کنار راه برجا خواهید گذاشت که با گذشت زمان میتواند به علامتی ماندگار و بسیار پراهمیت در جهت بخشی به جریان تاریخی این گذار سیاسی و اجتماعی بدل بشود.


جناب واحدی، شما امروز با تصمیم شایسته خود موفق شده اید احترام و علاقه بسیاری از مردم را نسبت به خود جلب کنید، اما به عنوان یک دوست و برادر کوچک شما میخواستم توجه شما را به این جلب کنم که شما امروز همچنین در موقعیتی قرار دارید که میتوانید به طریقی حتی عمیقتر و پرمفهوم تر به مردم ایران و آینده آنان خدمت کنید.  اگر شما امروز این توان روح را از خود نشان بدهید که مسئولیت سالهای همکاری با جمهوری اسلامی را بپذیرید، درها را بر مسیری خواهید گشود که نهایتا ممکن است از شکل گیری طوفانهای مخاصمه و آشوبهای فراوانی در بطن جامعه مان جلوگیری کند.   انتخاب با شماست، اما صمیمانه امیدوارم این نکته را ناچیز نیانگارید و نادیده نگیرید.


به امید موفقیت هرچه زودتر مردم ما در برپا کردن جامعه ای از صلح و دوستی در ایران، و آغاز به بهبود و ترمیم زخمها و ناتندرستی های هزاران ساله مان در فضایی از مهر و آرامش.

----------------
این متن ابتدا در خودنویس منتشر شده