داستان وبلاگ نوشتن، مقاومت، دستگیری و قتل ستار بهشتی شاید از بسیاری جهات داستانی معمولی باشه توی ایران، اما از یه جهت اساسی خیلی اهمیت و فرق داره، و به احتمال زیاد تبدیل به یک نقطه عطف در جریان دموکراسی خواهی ایرانی خواهد شد. دلیل اساسی این تفاوت هم اینه که ستار بهشتی و مرگش نماد از هم پاشیدن چیزی در جامعه ما هست که برای جمهوری اسلامی حکم مرگ و زندگی دارد.
نمیدونم یادتون هست یا نه، اما بعد از جریانات جنبش سبز، یک روز سردار قاسمی برای سپاه و بسیجی ها سخنرانی میکرد، و یک حرفی زد
که خیلی درست بود، میگفت از این ریختن دانشجوها و بچه های شمال شهری به
خیابونها نباید بترسیم، بلکه «از اون روزی باید بترسیم که دمپایی پوشا و
کفش ملی پوشای شوش و شابدالعظیم و خیابون پیروزی مخالف نظام بشن. اونروز
اگر قاط زدند و پشت ولایت نبودن اون روز فرار کن برو خارج! اگر اونها ول
کردن پشت خط رو اون روز باید فرار کنی بترسی.»
داستان
ستار بهشتی درست به همین دلیل اهمیت داره که نمونه دقیق اون فقیرهایی هست
که قاسمی به حکومت میگفت اگه یه روز پاشدن و پشت ولایت فقیه رو ول کردن
باید جمع کنیم بساط رو بریم خارج. ستار بهشتی یک کارگر ساده، از طبقه بی
بضاعت، و با تحصیلاتی نه چندان زیاد بود. وبلاگش
رو که میخونی میبینی درد و شکایت اصلیش در درجه اول فقر و بیکاری بود و
بعد مشکلات سیاسی و اجتماعی. وبلاگش رو که میخونی میبینی پره از غلطهای
املایی و انشایی، اما در میان همون غلطهای املایی و انشایی یه شخصیت محکم و
روشن و پر از صداقت رو راحت میشه دید، این یعنی عصاره طبقه فرودست ایران،
که نه درد و مشغولیتش گیر به قول قاسمی «آروغ زدن های شمال شهری» هست و نه
فکر و اندیشه اش اسیر فلسفه بافی های بچه دانشگاهی های پولدار پُست
کُلُنیال و پُست مُدرن و فمینیست و غیره.
ستاربهشتی فکرش در گیر مشکلات کار و بیکاریه، و نگران نان و دوا و درمون مادر فقیرشه که توی خونه کوچولوشون توی یه محله فقیر نشین زندگی میکنه. ستار بهشتی نماینده طبقه «مستضعف» شهریه. مادرش میگه، «جرم پسرم فقط این بود که از درد مردم و اجتماع می گفت، از درد کارگران و فقر جامعه می نوشت. پسرم کارگر بود و درد کارگرها را خوب می فهمید. خرجی بیار خانواده بود و عصای دست من بود.»
ستاربهشتی فکرش در گیر مشکلات کار و بیکاریه، و نگران نان و دوا و درمون مادر فقیرشه که توی خونه کوچولوشون توی یه محله فقیر نشین زندگی میکنه. ستار بهشتی نماینده طبقه «مستضعف» شهریه. مادرش میگه، «جرم پسرم فقط این بود که از درد مردم و اجتماع می گفت، از درد کارگران و فقر جامعه می نوشت. پسرم کارگر بود و درد کارگرها را خوب می فهمید. خرجی بیار خانواده بود و عصای دست من بود.»
اینه
که ستار بهشی رو نقطه عطف میکنه برای جمهوری اسلامی، و دقیقا همین خصوصیات
ستار بهشتیه که اینطور مسئولین جمهوری اسلامی رو به جنب و جوش انداخته که
سر و ته قضیه رو یه جوری به هم بیارن، چون خیلی خوب میدونن که ستار بهشتی
با ندا و زهرا کاظمی فرق داره، یه فرق اساسی داره: ستار بهشتی همون
«مستضعفینی» هست که کل جمهوری اسلامی به نام اونها بنا شده. بی تعارف بگم،
این خصوصیت سرسختی و ایستادگی بی هراس و بی غل و غشی هم که در ستار بهشتی
میبینین تا حد زیادی ناشی از خاستگاه اجتماعی و طبقاتیش هست، و جمهوری
اسلامی هم اینو خوب متوجهه. این همون سرسختی و نترسی هست که جمهوری اسلامی
خودش با استفاده از اون دوام آورده بوده، قتل ستار بهشتی به دست بازجوهای
جمهوری اسلامی در زندان جمهوری اسلامی اگر برای من و شما درد آور و تلخه،
اما پیامش برای خود جمهوری اسلامی پیام وحشت و هراسه و این نکته را داره
که جمهوری اسلامی به آخر کارش رسیده. فریاد ستار بهشتی درواقع صدای
برخورد کفگیر ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است به ته دیگ اجتماعیش.
همین متن در خودنویس.
همین متن در خودنویس.